Thursday, 5 December , 2024
امروز : پنج شنبه, ۱۵ آذر , ۱۴۰۳ - 4 جماد ثاني 1446
شناسه خبر : 3175
  پرینتخانه » آخرین اخبار تاریخ انتشار : 25 فروردین 1401 - 19:30 | | ارسال توسط :

نادرشاه افشار قهرمانی که آرام نگرفت.

نادر، و سپاهیان خسته و شاه تهماسب را در مشهد رها میکنیم و به شهر سپاهان باز میگردیم، تا ببینیم ((اشرف افغان)) که سنگر اصلی، یعنی پایتخت صفویان را در دست دارد، چه می‌کند. او، پس از سازش با نیروهای بیگانه ی عثمانی، به آسودگی در شهر سپاهان بسر می‌برد و پول و خواسته و آرامش فراوان، وی را به باده خواری و زن بارگی کشانده بود.
نادرشاه افشار قهرمانی که آرام نگرفت.


اشرف شنیده بود که مردی بنام(( تهناسبقلی)) به سپاهیان شاه تهماسب (که اشرف همیشه او را ((تهماسب میرزا)) می‌نامید) پیوسته است و سپهسالار نیروی او شده.
می‌دانیم که شاه تهماسب در حقیقت برادر زن اشرف افغان نیز بود، و اشرف در آغاز کوشید که او را به چنگ بیاورد، ولی ولی موفق نشد. اما هنگامی که شنید ((ابدالیان)) در هرات سر به شورش برداشته و بخشی از خراسان نیز رسیده اند، شادمان شد و پنداشت که برادران افغان او کار ((نادر)) (تهماسبقلی) و شاه تهماسب را یکسره خواهند کرد. و آنگاه است که او، به خوراسان می‌تازد، سپس یا با آبدالیان می‌سازد و یا آنها را از میان می‌برد و فرمانروای سراسر کامل ایران می‌شود.
ولی آنگاه که خبر شکست آبدالیان را در هرات شنید، دانست که ((سپهسالار نادر قلی)) را نباید کوچک گرفت و اگر این غول را رها کند، روز بروز بزرگتر و نیرومند تر میشود. این بود که نیروی فراوانی که سی هزار تن بود بسیج کرد و بسوی مشهد به راه افتاد سواره نظام وی پیشا پیش سپاه میرفت و اشرف در میان آنها بود و پشت سر او پیاده نظام و توپخانه حرکت می‌کردند. هنوز یکی دو روز بیشتر به رسیدن نادر به مشهد نگذشته بود، که ((اشرف افغان)) با سپاهی فراوان به سوی مشهد می‌آید.
گویی آرامش و استراحت برای این شاهین تیز چنگ ایرانی، حرام بود. زیرا بی درنگ دست بکار شد و نزد شاه تهماسب رفت و گفت :
اکنون زمان آن رسیده تا گستاخانی را که به پایتخت ایران چنگ انداخته، گوشمالی سختی بدهیم.
شاه گفت‌ :ما تازه از راه رسیده ایم و سپاهیانمان، پس از دو ماه راهپیمایی و جنگهای دشوار، براستی خسته هستند. بر این پایه چگونه می‌توانیم دوباره با شتاب خود را در جنگ بزرگ دیگری درگیر کنیم؟
نادر گفت‌ :کار آبدالیان مهمترین کاری بود که انجام دادیم و اگر اندکی تاخیر میشد، چه بسا که هنگام بازگشت، اشرف افغان را در مشهد می‌دیدیم. بنا بر این چه بخواهیم و نخواهیم، راهباید با او که سر تصرف مشهد را در سر دارد بجنگیم. زیرا او نمی‌داند که ما در مشهد هستیم و تصمیم گرفته است که شهر را در غیاب ما بگشاید.
شاه تهماسب، دمی اندیشید، و سپس گفت :
هر گونه که صلاح میدانید، عمل کنید، تا شاید هر چه زودتر، پدر و خانواده ام را از چنگ این سرکشان رهایی بخشم.
نادر از تالار شاهی بیرون آمد و نخستین کاری که کرد، برادرش ابراهیم خان را با پروانه ی شاه، فرماندار مشهد و خاک خراسان کرد. و سپس سرداران خود را فراخواند و گفت :دوستان من، آنچه را تاکنون انجام داده ایم، همه جنگهای کوچک محلی بوده اند و در خور اهمیت بشمار نمی‌آمدند. و جنگ هرات با اینکه اندکی دشوارتر از دیگر نبردها بود، اما باز هم به پای جنگی که بزودی در پیش خواهیم داشت نمی‌رسد.
بر این پایه باید نهایت فداکاری و همکاری را داشته باشیم. زیرا اگر این دشمن را شکست دهیم، قدرت دولت مرکزی ایران را که مدتها از میان ما رفته است، دوباره پدید خواهیم آورده. سرداران نادر که وی را چون جان دوست می‌داشتند، و وجود او را تکیه گاهی استوار برای خود می‌دانستند، همگی با نادر پیمان بستند که در جنگ، بی چون و چرا زیر فرماندهی او بوده، در نهایت دلیری و فداکاری بکوشند.
آنگاه نادر تکلیف آنان را معین کرد و فرماندهی پهلوی راست سپاه را به ((گرجی خان)) سرپرستی پهلوی چپ را به ((علی خان ابدالی))، و فرماندهی میانه ی سپاه را هم به ((حاجی خان بیک افشار)) سپرد.. فرماندهی توپخانه و سوارنظام را نیز، خود پذیرفت و دو روز هجدهم صفر ١١۴٢ هجری قمری، شیپور آماده باش و حرکت نواخته شد، و دوباره اژدهای نیرومند مردان جنگی نادر به حرکت در آمدند. پیش از حرکت، یکی از آخوندهای درباری، به پیش دوید تا ((دعای سفر)) برای او بخواند. نادر که می‌پنداشت او، درخواستی از وی دارد، دمی ایستاد، آخوند شروع به خواندن واژه های تازی بنام ((دعای سفر)) کرد. در این هنگام نادر انتهای دسته ی تبرزینش را به زیر دستار وی گذارد و اندکی فشار داد، بدانگونه که دستارش از پشت سر بر زمین افتاد.
سپس به او گفت :مردک، تو با لباس عربی و با لغات عربی داری چیزهایی برای من می‌خوانی که من اصلآ از آنها سر در نمی‌آورم. تو هیچ چیزت به ایرانی نمی‌ماند.
آخوند گفت:قربان من برای پیروزی شما و سربازانتان دعا میکردم.
نادر پاسخ داد :پیروزی در جنگ را شمشیرها و مردان جنگی پدید می‌آورند، نه مشتی لغت بیگانه. اگر اینطور بود، همه با خواندن مقداری از این لغت های عربی که من سر در نمی‌آورم، در جبهه‌ها پیروز می‌شدند!! اینرا گفت و آخوند بهت زده رها کرد و بر اسب سوار شد و پیشاپیش سپاه، از مشهد بیرون آمد. از آنسوی اشرف، در پهنه دشت ((خوار)) و ((قشلاق)) به نزدیکی سمنان رسید، پیشآهنگان سپاه وی، سیاهی نیروی شگرفی را در برابر خود دیدند و به ((سردار سیدال خان)) که فرماندهی نیروهای اشرف افغان را بعهده داشت خبر دادند.
همانگونه که پیشآهنگان نیروی های اشرف، سیاهی سپاهیان نادر را دیده بودند، و پیشتازان مردان جنگی نادر نیز، از وجود سواره نظام اشرف در نزدیکی خود، آگاه شوند.
نادر بی درنگ فرمان داد تا فرماندهان سه گانه نیروهایش به نزدش بروند، و واپسین بررسی های منطقه ای را بکنند. و خود برای اطمینان خاطر بیشتر، بر بالای بلندی ای رفت و پهنه ی دشت را، زیر نظر گرفت و بر آوردی از نیروهای اشرف کرد. آنگاه، محل استقرار هر بخش از سپاه خویش را مشخص کرد و توپخانه و سواره نظام و پیاده نظام، هر کدام در جایگاه خود قرار گرفتند.
شب فرا رسید و پرده ی سیاه خویش را بر دشت و هامون کشید. شبی که همه می‌پنداشتند، روز پر مخاطره ای را آبستن است.
فردای آنشب، اشرف چشم براه حمله نادر بود. ولی به دستور نادر هیچ اقدام جنگی ای انجام نشد و آن روز، بی آنکه رویداد مهمی رخ دهد، به پایان رسید.
اشرف پنداشت که نادر از گستردگی سپاه، و وجود هزاران تن مرد سپاهی در میان نیروهای او ترسیده است.
این بود که پس از دو روز آرامش، در سومین روز، فرمان حمله به نیروهای نادر را صادر کرد. و سواران وی از بهش بهتری به سپاهیان نادر تاختند.
توپخانه نادر که آماده شلیک بود، غریدن را آغازید و نخستین باران گلوله، روی نیروهای اشرف فرو ریخت.
در زیر پشتیبانی آتش توپخانه، نیروهای نادر دست به ((پاتک)) (ضدحمله) و سواران و پیادگان دو طرف، با یکدیگر در گیر شدند.
سپاهیان اشرف که با پایداری سخت نیروهای نادر روبرو شده بودند، پس از ساعتی زد و خورد، آرام آرام واپس نشستند، و گروهی کشته و زخمی، از دو سوی نبرد، در میدان، بر جای ماند. این وا پس نشینی، تاکتیکی بود زیرا پس از یک ساعت آرامش، دوباره نیروهای اشرف دست به حمله زدند.
حمله دوم آنها، بی باکانه تر، و بی‌رحمانه تر بود. سواران اشرف که بسیار آزموده و کار دیده بودند، هنگامه ای بر پا ساختند و سواران زبده ی نادری نیز به سختی در برابرشان ایستادگی کردند. جنگ، چنان بی‌رحمانه و خونین و پیش میرفت که تصور آن برای هر دو طرف غیر ممکن بود. در این هنگام، نادر نیروهای زبده اش، زمان را برای زدن ضربه نهایی مناسب دیدند و سردار خستگی ناپذیر ما فریاد زنان در حالی که تبرزین معروف خود را گرد سر می‌گردانید پای به میدان نهاد..
ادامه دارد»

برچسب ها
به اشتراک بگذارید
تعداد دیدگاه : ۰
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیریت سایت منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی باشد منتشر نخواهد شد.