Monday, 2 December , 2024
امروز : دوشنبه, ۱۲ آذر , ۱۴۰۳ - 1 جماد ثاني 1446
شناسه خبر : 3282
  پرینتخانه » آخرین اخبار, یادداشت تاریخ انتشار : 09 اردیبهشت 1401 - 7:47 | | ارسال توسط :

نادرشاه افشار قهرمانی که آرام نگرفت

من به این کوه بدگمانم. سربازان زیر فرمان خود را چنان با احتیاط از کنار آن بگذرانید که اگر دشمن در آنجا کمین کرده باشد، نداند که ما، پی به نیرنگ او برده ایم..
نادرشاه افشار قهرمانی که آرام نگرفت


سپس خود را به توپخانه سپاه رسانید و به آنها دستور داد توپها را از سمت چپ جاده و از کناره های تپه هایی که در آنجا بود، حرکت دهند تا هم از دسترس نیروهای دشمن دور باشند و هم نگرش به جایگاه استقرار و حرکت آنها که در بلندی است، به موقع به فعالیت بپردازد.
آنگاه سوار نظام خود را آرایش داد. و همه اینکارها را بهنگامی که ستون مردان جنگی اش در حرکت بود، انجام داد.
نادر، دوباره به سوی توپخانه ی خود بازگشت. در این هنگام تنی چند از مردان جنگی، داشتند به دشواری توپی را از سر بالایی، بالا می‌کشیدند، و یکی از آنها بی آنکه بداند نادر پشت سر اوست، میگفت: ما چه گناهی کرده ایم که در این زمستان سخت، ما را اینگونه زجر می‌دهد؟
نادر که این سخن را شنید، پیش رفت و گفت :هر چه می‌خواهید بگوئید. اما توپها را زودتر به بلندی برسانید!
نیروهای ایران، آرام به کوهی که سپاهیان اشرف در آن کمین کرده بودند نزدیک شدند و بخش کوچکی از پیاده نظام را جلو فرستادند، و پشت سر آنها نیز، بخشی از دیگر از سواره نظام به کنار کوه رسیدند. بمحض رسیدن پیاده‌ها و سواره ها، به دامن کوه، یکباره سدها سنگ بزرگ و کوچک، از فراز کوه، غلتیدن گرفتند و بر سر و پای پیاده ها و سواره ها، فرود آمدند. نفرات پیشآهنگ سپاه به سختی آسیب دیدند و دست و پای بسیاری از اسبها شکست و سواران خود را به زمین زدند.
بی درنگ بدنبال سنگها، سپاهیان پیاده اشرف، شمشیر زنان و فریاد زنان و فریاد کنان از کوه، فرود آمدند و به میان سربازان نادر افتادند. غوغای غریبی بر پا و جنگ مغلوبه شد. و دو سوی نبرد چنان در هم فرو رفتند که دوست و دشمن، یکدیگر را نمی‌شناختند.
در هم ریختگی محسوسی در سپاهیان نادر پدید آمد، و همین مسئله، اشرف و سیدال خان، سردار چنان او را شادمان کرد که سر از پای نمی‌شناختند و پیروزی خود را زودتر از آنچه که می‌پنداشتند در برابر خود و نزدیک به خویش، می‌دیدند. و از اینکه توانسته بودند سرانجام، نادر را در هم کوبند، نقشه های بلند پردازانه در سر می‌پرورانیدند و چشم شان در میان جنگجویان بدنبال نادر می‌گشت، تا دستور دستگیری او را بدهند. اشرف دستی به پشت سیدال خان زد و گفت :
حالا دیگر نوبت خود ماست که واپسین توان نادر را از او بگریم.
پیاده نظام اشرف به راستی دلیرانه و نیرومندانه می‌جنگیدند.
در حالی که پیاده نظام نادر، چون همه ی سپاه او را تشکیل نمی‌داد و بسیاری از آنها را نیز، سنگهای فرود آمده از کوه کشته بود، رفته رفته داشتند از میان می‌رفتند.
جنگ، واقعاً سخت و بی رحمانه بود و افغانها که کینه ی چند شکست را از نیروهای نادر، بدل داشتند، در این جنگ، بی رحمی شگفتی آوری از خود نشان دادند.
در این هنگام، ناگهان توپخانه ی نادر آغاز به غریدن کرد و عمده سپاهیان اشرف را که سرگرم بیرون آمدن از کمین گاه های خود بودند، زیر آتش سخت خود گرفت.
همزمان با غرش توپها، عمده سواران نادری که از برجسته ترین سواران وی بودند، وارد میدان شدند.
توپخانه ی نادری، فعالیت چشمگیری داشت. ولی البته که جایی را که جنگ میان دو سپاه در آنجا در گیر بود، گلوله باران نمی‌کرد تا مبادا نیروهای خود را زیر آتش بگیرد.
هنگامی که سواران و توپخانه ی نادری به پشتیبانی پیاده نظام خسته و در هم ریخته خود آمدند،
ناگهان نادر، با عمده نیروهای پیاده نظام خود، نعره زنان، پا به میدانه میدان نهاد. تبرزین نادر در هوا برق میزد و سرها و تن ها را از یکدیگر جدا می‌کرد. سربازان و سواران که فرمانده دلیر خود را در پهنه ی نبرد،
و در کنار خویش می‌دیدند، جان تازه ای گرفتند و حمله ی خود را گسترش دادند.
نادر کوشید که نیروهای اشرف را به سوی دامنه ی کوه براند تا اگر سنگباران تجدید شد به نیروهای افغان آسیب برسد. و در انجام این خواست، پهلوی چپ سپاه اشرف را زیر فشار قرار داد و بسوی کوه راندشان. در این زمان، ((سیدال خان)) یورش بزرگ خود را آغاز کرد. اشرف و سیدال خان کوشیدند که خود را به پشت سپاه نادر برسانند و نیروهای او را محاصره کنند. جنگ چهار ساعت به درازا کشید. جنگی سخت و دشوار که بسان آتشی که چوب خشک را می‌سوزاند، جان سربازان و سواران را می‌گرفت.
پس از این مدت دراز، رفته رفته اشرف و سیدال خان متوجه شدند که نمی‌توانند از پس نادر برآیند و گذشت زمان، به سود نادر است.
زیرا هر چه که به شامگاه نزدیکتر میشدند،
خستگی بیشتری را در نیروهای خود احساس می‌کردند و هنوز هم نیروهای ذخیره و تازه نفس به نیروهای نادر می پیوستند و فشاری شکننده بر مردان جنگی اشرف وارد می‌کرد.
هوا رفته رفته داشت تاریک میشد. در این هنگام گروهی از نیروهای اشرف از برابر مردان جنگی نادر واپس نشسته و به سوی دشت گریختند. و دیگر یاران آنها که وضع را چنین دیدند، روحیه ی خود را باختند و صف های آنان نیز به هم ریخت. نادر دستور داد، تا تاریکی همه جا را نگرفته، بدنبال گریزندگان بروید، و آنها را بکشند یا دستگیر کنند.
رفته رفته تاریکی شب، نبرد را متوقف کرد (آنگونه که در کتاب‌های تاریخ آمده است، در این جنگ پنج هزارتن از نیروهای اشرف کشته شدند. و در برابر تنها ششصد تن از نیروهای نادر از پای در آمدند، که بیشترشان همان پیاده نظام هایی بودند که در آغاز جنگ بعنوان طعمه وارد میدان جنگ شدند)
سپاهیان نادر، سراسر شب سرد زمستان را در پهنه ی بی حفاظ بیابان به حالت آماده باش گذرانیدن. زیرا نادر بیم آن داشت که اشرف زخم خورده به نیروی وی شبیخون بزند. ( «نویسنده» عزیزان توجه داشته باشید برای نگهداشتن ایران و استقلال سرزمینمان مردان جنگی ما با چه مشکلات و سختی هائی روبرو می‌شدند ولی خم به ابرو نیاوردند و جانشان را فدای ایران عزیز کردند. ) شب بسیار سردی بود، در پهنه ی میدان یخ زدند.
در بالای کوه ((سیدال خان)) در کنار توده ای از ذغال سرخ شده از آتش، اندوهگین و اندیشمند سر درون گریبان خود فرو برده و خاموش نشسته بود. او می‌پنداشت که شکست آن روز خشم اشرف افغان را بر انگیزد و دستور کشتن او را بدهد. اشرف که روبروی او در کنار آتش نشسته بود،گویی از اندیشه های سردار خود آگاه شده بود، به سخن آمد و گفت:
سیدال خان نگران مباش و اندوهگین مشو. تو گناهی نداری، هم نقشه ات تیزهوشانه و خردمندانه بود و هم خوب انجام دادی، ولی دشمن بسیار زیرک و محتاط بود و با طرح نقشه های جنگی غیر قابل پیش بینی، نقشه های تو را بهم ریخت. حالا باید فکری بکنی که چکار باید کرد. ((سیدال خان)) که جانی تازه گرفته بود، گفت:
به نظر من بهتر است جنگ بعدی را در کنار شهر شیراز و از فراز دیوار های دژ آن شهر، انجام دهیم،
اشرف پیشنهاد وی را پسندید و گفت :
پس باید همین شبانه دست بکار شویم.
و با این سخن، بی درنگ به باقیمانده سپاه آماده باش داده شد و از پشت کوه، آرام آرام فرود آمدند و بسوی شیراز حرکت کردند، و کوشیدند، تا تمام شب را راه بسپردند که بامداد روز بعد از نیروهای نادر فاصله زیادی گرفت باشند. نادر در پگاه روز بعد، به محض اینکه از گریختن نیروهای اشرف آگاه شد، دستور دنبال کردن آنها را داد و سواران تیز تک وی، بدنبال مردان جنگی اشرف راه سپردند و توانستند گروهی اندک از آنان را دستگیر کنند.
سواره نظام نادر، تا دو فرسنگی شیراز پیش رفتند، اما نتوانستند به اشرف و دیگر نیروهای او، دست یابند.
نادر پس از اینکه دانست اشرف خود را به دژ شهر رسانيده است، فرمان داد که همه ی نیروهایش در همان دو فرسنگی شهر، چادر بزنند و بمانند.
جاسوسان اشرف به او خبر دادند که نیروهای نادر، در دو فرسنگی شهر، اردو بر پا کرده و بیابان را پوشانیده اند.
شنیدن این خبر، وی را هراسان کرد و ((سیدال خان)) فرا خواند و گفت: به نظر من، روبرو شدن با چنین اعجوبه ای دیگر صلاح نیست. زیرا با همه‌ی پیش بینی ها و جایگیریهایی که در چهار نوبت گذشته در رو در رویی با او داشتیم، شکست خوردیم. بر این پایه امروز که هم نیرومندتر شده، و هم ما بسیاری از نیروهای خود را از دست داده ایم، هرگز صلاح را در جنگ با او نمیبینم.
((سیدال خان)) که شگفت زده به سخنان اشرف گوش میداد، گفت :
ما می‌توانیم درون دژ شهر، به خوبی با او رو در رویی بر خیزیم و ماه ها وی را در پشت دروازه های شهر سرگردان نگه داریم و نیروهایش را خسته و ناتوان کنیم. پس از آن اگر دیدیم نمی‌توانیم وی را از پا در آوریم، آنگاه با او، از در آشتی، در خواهیم آمد.
اشرف گفت :بهتر است کاری را که در آن روز بناگزیر باید انجام دهیم، همین امروز بکنیم. من می‌خواهم که بعنوان نماینده من، نزد نادر، بروی و با او به گفتگو بنشینی.
((سیدال خان)) یکه ای خورد و گفت :با این همه جنگها و خونریزیها و دشمنی هایی که میان من و نادر است، خیال نمیکنم صلاح باشد که نزد او بروم. اشرف خندید و گفت :سردار، نترس، تا آنجا که از نادر شنیده ام، او تنها به هنگام نبرد و ستیز، خطرناک و بی گذشت است. ولی هرگز نشنیده ام که به کسانی که برای گفتگو و آشتی
به نزدش می‌روند، آزاری برسانند.
سردار سیدال خان که دید اگر دستور اشرف را نپذیرد، بیم کشته شدنش می‌رود، نا گزیر پذیرفت.
هنگامی که می‌خواست از شهر بیرون برود، اشرف به او گفت :بکوش نادر را راضی کنی که کرمان و بلوچستان و افغانستان را برای ماواگذارد. ما هم در عوض شیراز را به او خواهیم داد!!
((سیدال خان)) پارچه سپیدی بر سر نیزه کرد و با تنی چند از سواران از شهر بیرون آمد و بسوی اردوی نادر رفت.
دیده بانان نادر، به وی خبر دادند که چند تن سوار به سوی اردوگاه می‌آید و پارچه سپیدی نیز، بر سر نیزه کرده اند.
نادر دستور داد با مهربانی، با ایشان روبرو شده آنها را به چادرش راهنمایی کنند.

یک وجب از خاک ایران را به کسی نمی‌دهم
سیدال خان به چادر نادر رسید و نادر به سوی او رفت و با چهره ای گشاده گفت :
سردار خوش آمدی، آیا اشرف باز هم قصد خدعه و نیرنگ دارد، یا این بار براستی خیال آشتی در سر پرورانیده؟
سیدال خان گفت :هرگز قصد نیرنگی در کار نیست و مرا مامور کرده است تا میان دو طرف، یک دوستی و آشتی عادلانه برقرار شود.
امیدوارم چنین باشد. اما فراموش نکنید که هنگامی که من در هرات بودم، اشرف برای تصرف مشهد آمد، تا ریشه ی بکند. همچنین فراموش نکنید که او چقدر از مردم بیگناه سپاهان و دیگر شهرهای ایران را کشته است.
سیدال خان که با یادآوری این نکته‌ها به سختی ناراحت شده بود و نمی‌خواست زخم‌های کهنه باز شوند، گفت :
سپهسالار بهتر از هر کس میدانند که آنچه تاکنون روی داده است، گذشته، و مربوط به دوران کینه ها و دشمنی ها بوده اند.
من آمده ام تا بیاری سپهسالار از تکرار این وقایع پیشگیری کنم. زیرا از هر جای زیان را بگیریم سود است.
نادر گفت :تنها راه، تسلیم بدون قید و شرط اشرف است. و او مطمئن باشد که در صورت تسلیم، مال و جان او و سرداران و سربازانش در امان است.
سیدال خان که هرگز انتظار شنیدن چنین سخنانی را نداشت، گفت :
خیال نمیکنم ((امیر اشرف)) این پیشنهاد را بپذیرد.
نادر گفت:پس از آن همه جنایات و شرارتی که از او سر زده است، این بهترین پیشنهادی است که می‌توانم به او بکنم. با این همه اگر تو، پیشنهاد دیگری داری ، بگو. سیدال خان گفت :برای پایان‌دادن و خونریزی، به نظر من اگر حقی هم برای ((امیر اشرف)) در نظر بگیرید، بسیار نیکو خواهد بود.
نادر دستی به ریش خود کشید، اندکی خاموش ماند و سپس گفت:
مثلأ چه حقی؟
سردار گفت: مثلأ اگر فرمانروایی کرمان و افغانستان و بلوچستان را به او بسپارید او نیز شیراز را به سپهسالار خواهد داد، و حالت جنگ و ستیز پایان خواهد گرفت.
نادر به یکباره خون به چهره اش دوید و با آوای هراس آوری گفت :
من یک وجب از خاک ایران را به او نخواهم داد. اگر تسلیم شد، در امان است وگرنه جنگ را دنبال خواهم کرد.
سیدال خان که اجازه نداشت بیش از آنچه اشرف به او دستور داده بود تصمیم گیری کند، و از سویی دیگر نادر را در تصمیم خود پا بر جا دید، از جا بر خاست و گفت :بسیار خوب، من پیشنهاد سپهسالار را به امیر اشرف خواهم رسانید. اگر راضی شد، من شخصاً خبر آن را به سپهسالار خواهم داد.
نادر پذیرفت و دستور داد سردار و همراهانش را با احترام بدرقه کنند.
سیدال خان پیام نادر را به گوش اشرف رسانید.
اشرف فریاد زد :مگر می‌شود که من به چنین خواری تن بدهم؟ برای من مرگ سزاوارتر است تا در امان دشمن خود قرار گیرم.
سیدال خان گفت :تنها راه، همان است که قبلاً گفتم :
باید شهر را سنگر بندی کنیم و ماه ها او را در پشت دیوارهای دژ نگهداریم تا خسته اش کنیم و در این مدت، از نقاط دیگر در خواست یاری کرده، نادر را واپس بنشانیم.
اشرف لحظه ای اندیشید و گفت :فعلأ نیروهای نادر در دو فرسنگی شهر هستند و بزودی حرکت خواهند کرد و شهر را در محاصره خواهند گرفت و در اندک مدت، خواربار و توشه در شهر، نایاب خواهد شد. بهترین راه آن است که من تو و سپاهیانم شبانه به سوی کرمان برویم و سرداران دیگر، نادر را با جنگ از درون دژ سرگرم کنند تا ما با نیروهای کمکی باز گردیم و از پشت سر به نادر بتازیم.
سرداران دیگری که در این گفتگو حضور داشتند، پیشنهاد اشرف را پذیرفتند و اشرف بی درنگ به نیروهای خود فرمان داد تا پیش از سر زدن خورشید، همگی از شیراز بیرون آمده به سوی کرمان راه بسپرند.
بامداد روز بعد، نادر چشم به راه بود که از درون شهر پاسخ پیشنهاد خود را بشنود تا برنامه های خویش را بر آن پایه، بریزد. ولی دیده بانان وی، او را آگاه کردند که اشرف و نیروهایش از دروازه ی جنوبی شیراز، به سوی فسا در حرکتند.
نادر بی درنگ به نیروهایش فرمان حرکت داد، تا هر چه زودتر، بدنبال اشرف بتازد.
ارتش نادری ظرف سه ساعت آماده حرکت شد و براه افتاد.
عقب داران سپاه اشرف،
پیشاهنگان نیروهای نادر را در پشت سر خود دیدند و وی را از نزدیک شدن خطر آگاهانیدند. و اشرف بی درنگ فرمان آرایش جنگی داد.
نادر که از آرایش سپاه و سنگرگیری، اشرف آگاه شده بود، نیز سپاه خود را آراست تا واپسین رمق اشرف را بگیرد.
اشرف که از بالای بلندی بیابان را می‌نگریست، هنگامی که دید پهنه دشت و بیابان از نیروهای نادری سیاه است، وحشت کرد و دوباره بر آن شد که پیک دوستی دیگری را برای آشتی با نادر، گسیل دارد.
((سیدال خان)) این بار زیر بار چنین مسؤلیتی نرفت و گفت:من از دیدن نادر شرم دارم، زیرا آن بار، قرار بود نتیجه گفتگوهای خود را به او خبر دهم، و ندادم.
اشرف بناگزیر تنی چند از افسران بلند پایه خود را برگزید و آنها را بسوی نادر فرستاد..
نادر این بار نیز، پیرمردان را گرامی داشت و گفت:اشرف نمی‌بایست در این هوای سرد به شما زحمت میداد و شما را به دنبال خود این سوی و آنسوی می‌کشید.
سرداران سالمند که از مهربانی های نادر دلگرم شده بودند، گفتند:
ما، در این هوای سرد می‌خواهیم به شهر خودمان شیراز بازگردیم. ولی ستیز میان سپهسالار و امیر اشرف، این اجازه را به ما نمیدهد.
نادر که با دیدن موهای سپید این افسران متآثر شده بود، گفت:
من به سیدال خان گفتم که حاضرم به همه امان بدهم به شرط اینکه اشرف تسلیم نیروهای دولت شود. من با هیچکس سر دشمنی ندارم و جنگ ایرانی با ایرانی را شرم آور می‌دانم. این کشاکشها دور از مردانگی است و اگر اشرف تسلیم شود، شما آزادید که بهر کجا که می‌خواهید برويد.
یکی از افسران سالمند گفت :از سپهسالار اجازه می‌خواهیم که یکبار دیگر این شرط را به امیر اشرف برسانیم و نتیجه را باز گوییم.
نادر گفت: بسیار خوب. شما می‌توانید بروید، اما این را بدانید با وجود خیانت‌های فراوانی که او کرده است، اگر تسلیم شود، من قول می‌دهم که نه تنها خود، به او کار نداشته باشم. بلکه وی را از گزند خشم شاه نیز به خاطر کشتن پدرش به دست او، حفظ می‌کنم. ریش سپیدان نزد اشرف رفتند و آنچه را میان آنها و نادر گذشته بود، باز گفتند. اشرف اندکی خاموش ماند و سپس گفت :ببینم چه می‌شود!
در فاصله گفتگوی فرستادگان با نادر، اشرف، زنان و بچه های حرمسرا و گوهرها و زرینه ها و سیمینه هایش را به سوی کرمان فرستاد و خود، با پنج هزار مرد جنگی در کرانه رودخانه ای چشم براه فرستادگان خویش شد. از آنسوی، نادر باز، چون خبری از پیک نشد، پی‌برد که اشرف تسلیم شدنی نیست. این بود که به سرداران خود فرمان داد که آرایش جنگی به سربازان بدهند و توپها را برای شلیک، آماده کنند. در این هنگام، باران سختی می بارید، و ابر سیاهی، سراسر آسمان را پوشانیده و همه جا را تاریک کرده بود.
اشرف می‌پنداشت که نادر در چنین هوایی که زمین از شدت باران گل آلود است و چرخهای توپها و سم اسبان، و چکمه های سربازان در آن فرود می‌رود، دست به حمله نمیزند.
ولی با شنیدن شیپور حمله، در حالی که سواران نادر فریاد و نعره می‌زدند وبه سوی پل می تاختند، پی برد که باران و برف و توفان و سرما و گرما، در تصمیم نادر کوچکترین تاثیری ندارد.
ادامه در قسمت بعد 》

نویسنده : گردااوری: نادر قربانی
برچسب ها

این مطلب بدون برچسب می باشد.

به اشتراک بگذارید
تعداد دیدگاه : ۰
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیریت سایت منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی باشد منتشر نخواهد شد.