Thursday, 7 November , 2024
امروز : پنج شنبه, ۱۷ آبان , ۱۴۰۳ - 6 جماد أول 1446
شناسه خبر : 2205
  پرینتخانه » یادداشت تاریخ انتشار : 13 بهمن 1400 - 17:16 | | ارسال توسط :

نادرشاه افشار قهرمانی که آرام نگرفت

(ملک محمود سیستانی وشاه سلطان محمود ) با تصمیم نابودی شاه تهماسب و نادر، آماده جنگی سرنوشت ساز با یکدیگر شدند، زیرا اینبار دشمن شماره یک محمود نیز در میان فرماندهان سپاه شاه‌تهماسب بود.
نادرشاه افشار قهرمانی که آرام نگرفت


شاه سلطان محمود، آنقدر که در اندیشه از میان بر داشتن و نابودی نادر بود، به شاه تهماسب نمی‌اندیشد.

او، که میدید نادر، از فرماندهی گروهی اندک از مردان محلی شهر ابیورد، به فرماندهی نیروهای توپخانه شاهی رسیده است، بخوبی می‌دانست که اگر زمان اندک دیگری فرصت زنده ماندن به او بدهد، پله های پیشرفت بیشتری را با شتاب، بالا خواهد آمد.

این بود که سپاه خود را تا آنجا که می‌توانست، آراسته و مجهز کرد و آماده ی برخورد نیروهای مهاجم شد.

سپاهیان شاه سلطان محمود، که بسیار نیرومند و آموزش دیده بودند، در جایگاه های از پیش مشخص شده قرار گرفته و چشم به راه سپاهیان شاه، ساعت شماری می‌کردند.

نیروهای شاه، ده روز پس از حرکت از قوچان به نزدیکی مشهد رسیدند و همین که پیشآهنگان سپاه، به تیر رس توپخانه محمود که در بالای برجهای استوار شده بود رسیدند، توپهای شهر به صدا در آمدند و پیاده نظام شاهی را زیر آتش گرفتند و در مدتی کمتراز نیم ساعت، آنها را از هم پاشید.
نادر که در میانه سپاه حرکت می‌کرد، آرام آرام به شهر نزدیک میشد و دنباله ی سپاه،پشت سر وی می‌آمدند .

گردا گرد نادر را مردان جنگی خودش و جنگجویان کرد که به علت رهانیدن سردارشان “نجفقلی بیک” فدایی نادر شده بودند، گرفته بودند.

پس از اینکه پیش‌آهنگان پیاده سپاه شاه در زیر آتش توپخانه مدافعان شهر از هم پاشیدند دروازه ارگ مشهد گشوده شد و نیروهای شاه سلطان محمود چون مور ملخ بیرون ریخته و به نیروهای شاه تهماسب تاختند. و این درست زمانی بود که نادر به نزدیکی دژ شهر رسیده بود و یکباره به قلب سپاه سلطان محمود زد.
چابکی، دلیری و مردانگی نادر، در روحیه سربازان تاثیر فراوانی داشت و هر وقت نعره های تندر آسای او را می شنیدند، نیرو و جان تازه ای می‌گرفتند و جنبش بیشتری به خرج می‌دادند.

هنوز یکی دو ساعت از زد و خورد سخت نادر و سپاهیان محمود نگذشته بود که نیروهای شاه سلطان محمود، در زیر فشار سخت نادر و یارانش واپس نشستند و پشتیبانی مدافعان بالای دژ، به درون شهر رفته، درهای دژ را بستند.

در این هنگام، شاه تهماسب به “خواجه ربیع” در نزدیکی مشهد رسید، و از همه رویدادهای جنگی آنروز آگاه شد و داستان دلاوری های نادر را شنید.
فردا و پس فردا و روزهای پس از آن، نادر با نقشه های گوناگون خود، عرصه را بر سپاهیان ملک محمود سیستانی تنگ کرد و این برنامه‌ریزی‌ها، شاه را به شگفتی و ستایش واداشت تا بدانجا که او را بر تر از “فتحعلی خان قاجار” سپهسالار خود دانست و به اندیشه‌ی جانشین کردن او افتاد.
تا پیش از پیوستن نادر به نیروهای شاهی، فتحعلی خان، گذشته از سپهسالاری همه کاره دربار بود و شاه را زیر نفوذ کامل خود داشت و هر گونه که می‌خواست، او را اداره می‌کرد. ولی پس از پیوستن نادر به نیروهای شاهی رفته رفته چراغ بخت فتحعلی خان کم سو و کم‌سوتر شد، تاجایی که شاه تهماسب دیگر بازیچه دست او نبود و می‌خواست براستی “شاهی” کند.

این بود که فتحعلی خان را از سپهسالاری برکنار کرد و نادر را به جای او، نشاند.

روشن نشد که چرا شاه تهماسب پس از بر کناری فتحعلی خان، به اندیشه از میان بردن او افتاد ولی نادر از اینکار پیش گیری کرد و شاه تنها به زندانی شدن وی قناعت کرد.

این جابجایی و گزینش، روحیه نیروهای شاه سلطان محمود را نیرومند کرد پنداشتند که هرج و مرج در سپاه شاه تهماسب فرمان می‌راند.
اما نادر اجازه نداد که روحیه ی نیروهای شاه تهماسب متزلزل شود و در انجام این خواست، با جنگ و گریزهای پی در پی و با نقشه های تازه و نوظهور، سپاهیان شاه سلطان محمود را روز به روز خسته تر و خواست نادر در این جنگ وگریزها نیز، همین بود.

همین روش است که امروز به نام «جنگ فرسایشی» نامیده می‌شود شیوه ای که این نابغه سپاهی‌گری، در دویست هفتاد – هشتاد سال پیش به خوبی از آن آگاه بود.

مهر و نگرش شاه تهماسب به نادر، رشک دیگر سرداران را که بسی کهن تر و پیشینه دار تر از نادر سی و نه ساله بودند، برانگیخت و بدانگونه که می‌گویند، در همین روزها، یکی از ایشان به نزدیکان خود گفته بود که وی برای مقام سپهسالاری بسی شایسته تر از نادر است و روشن نیست که چرا شاه تهماسب، نادر را به این جایگاه والا برگزیده است.

شب هنگام که نادر از جنگ و گریز روزانه به چادر خود باز گشت، این خبر را به گوش او، می‌رسانند.
نادر بی درنگ آن سردار را به چادر خود فرا می‌خواند و به او فرمان می‌دهد که شلوار روی خود را بیرون آورد.
هنگامی که سردار با شگفتی دستور نادر را انجام می‌دهد، نادر سوزنی به کپل او فرود می‌کند.

سردار از جای می‌جهد و فریادی از سر درد می‌کشد و با تندی انگیزه‌ی اینکار را می‌پرسد.

نادر شلوار روی خود را پائین می‌کشد و سوزن را بدست سردار می‌دهد و میگوید: آنرا به کپل من فرو کن. سردار با دو دلی و تردید، سوزن را به کپل نادر فرو می‌کند. ولی چون رانها و سرین نادر به انگیزه اسب سواری ها و دوندگی های شب و روزی و تاخت و تازهای فراوان و تمرین های جنگی دشوار، دارای پوستی ستبر و سفت شده بود، سوزن به آن فرو نرفت و شکست.

در این زمان، نادر رو به سردار لاف زن می‌کند و می‌گوید :
امیدوارم که حالا فهمیده باشی که شایستگی در چیست؛ لیاقت و شایستگی در لباس گرانبها نیست. باید آنقدر بر روی اسب و درمیدان جنگ زندگی کرد، تا شایسته و سزاوار سپهسالاری بود،اگر تو چنین بودی ران و کپلی به این لطیفی نداشتی؛ سپهسالار باید پوست کلفت باشد!!!
زندانی شدن فتحعلی خان، با اینکه یک درجه پائین تر از کشته شدن بود، ولی سران تیره قاجار را به سختی خشمگین کرد و برای کار شاه معترض شدند و شکایت به نزد نادر بردند نادر آنها را به چادر خود فرا خواند و با آنها به گفتگو نشست تا راه چاره ای بیابد و آنها را قانع کند که پس از گذشت چندین روز، آرام آرام فتحعلی خان را از زندان آزاد خواهد کرد ولی درست در همین هنگام که نادر سرگرم گفتگو با سران قاجار بود، یکی از همان سران که مهدی خان قاجار نامیده می‌شد و فتحعلی خان را رقیب خود می‌دانست، با شاه به گفتگو نشسته بود، تا کار رقیب را یکسره کند.

شاه نیز با وجودی که به نادر قول داده بود که از کشتن فتحعلی خان صرفنظرکند به مهدی خان دستور کشتن فتحعلی خان را داد.

مهدی خان قاجار با تنی چند از نگهبانان، به چادری که فتحعلی خان در آن زندانی بود رفت، و با خنجری که به قلب او فرو کرد، ناجوانمردانه وی را از پای در آورد.

این رویداد در چهاردهم صفر ١١٣٩ هجری قمری رخ داد…

مهدی خان، بی‌درنگ پس از جان دادن فتحعلی خان، سر وی را از تن جدا کرد و به پیشگاه شاه تهماسب برد.

شاه با دیدن سر خون آلود و بریده فتحعلی خان، یکباره هوشیار شد و از بیم آنکه مبادا تیره قاجار، سر به شورش بردارد و بیاری سران قاجار که در سپاه او هستند مزاحمت‌هایی را فراهم آورند، بی درنگ فرمان احضار نادر را می‌دهد.

نگهبان ویژه شاه به چادر نادر که سرگرم گفتگو با سران قاجار بود می‌رود و وی را که بی خبر از همه جا بود، به پیشگاه شاه فرا می‌خواند.

نادر بی درنگ به راه می افتد و در راه با خود می‌اندیشد که چگونه شاه را بر سر مهر آورد تا دستور آزادی فتحعلی خان را از او بگیرد و بدین‌گونه سران قاجار را مانند سران کرد یکدل و همراه خود کند. ولی هنگامی که پای به سرا پرده شاه می‌نهد و سر بریده فتحعلی خان را دربرابر او می‌بیند، خشکش می‌زند و در حالی که به سختی اندوهگین شده بود، به شاه میگوید:
با اینکه از میان رفتن فتحعلی خان، نیرو و قدرت من را بر اثر توجه شاه بیشتر و گسترده می‌کند، ولی این کار ظل الله در چنین موقعیت حساس که سرگرم جنگ با محمود هستیم دور از احتیاط بود، زیرا فتحعلی خان به‌ هر روی به اعلاحضرت خدمت های فراوانی کرده بود که سزای آن خدمت ها این نبود.
شاه تهماسب می‌گوید :من کسی را که خار سر راه تو بود، به همت مهدی خان قاجار سر به نیست کردم. و اینک تو ناخشنودی؟
نادر با مردانگی و صراحتی که تنها ویژه ی او بود، میگوید:
من در این هنگام بیشتر به موقعیت کشور و اثرهای نا مطلوبی که این رویداد بر جای می‌گذارد می اندیشم، تا به پیشرفت و ترقی خودم. شاه که آماده شنیدن این سخن بود، پاسخ می‌دهد : مهدی خان قاجار به تو و کشور خدمت کرده است. چون با جنگی که در پیش داریم کارشکنی های فتحعلی خان، بیش از هر چیز به نقشه های جنگی تو، آسیب می‌رساند و نادر بی درنگ می‌گوید :ولی با بودن دوستان و بستگان فتحعلی خان، خیال میکنم باید جنگ داخلی ناخواسته ای را در پیش داشته باشیم.
نادر بسیار شادمان شد و پذیرایی شایسته‌ای از معیرالممالک نمایند شاه تهماسب دوم بعمل آورد و به او گفت که پس از سرکوبی سرکشان که در دژ غورغان هستند، و پس از پاک کردن یکی دو بخش دیگر از شمال قوچان، به پیشگاه شاه خواهم شتافت.
سال ۱۱۳۹ هجری قمری بود که این پیام ردو بدل شد، به گفته ی دیگر، نادر، در سی و نه سالگی تماس خود را با دستگاه شاه تهماسب پدید آورد.
حساب نادر چیز دیگری بود.

قدرت فرماندهی و آرزوهای بلند نادر، فزون از توان مردان جنگی زیر فرمانش بود، زیرا این مردان با همه دلاوری‌ها و از خود گذشتگیها، توان انجام خواستهای بلند و آرزوهای دراز او را نداشتند.

به همین انگیزه، نادر میخواست نیروهایش را با سپاهیان زیر فرمان شاه تهماسب یکی کند،آنگاه با توان بیشتری برنامه های خود را انجام داده، نقشه های پیچیده ای را در که مغزش طراحی کرده بود ، یکی پس از دیگری پیاده کند. بهر روی، او پس از گشودن دژ غورغان به سوی شهر قوچان، مرکز سپاهیان شاه تهماسب حرکت کرد. فراموش نکنیم که شاه تهماسب در آن هنگام در مازندران بود، و تنها بخشی از سپاه وی که برای سرکوبی شاه سلطان محمود آمده بودند، در قوچان بسر می‌بردند و نادر در راه پیوستن به این گروه است. پس او را در اینجا رها میکنیم و باز، به مازندران می‌رویم تا ببینیم شاه تهماسب چه می‌کند، و چه در سر دارد. شاه تهماسب، جوانی بود که به شرابخواری و زنبارگی و گهگاه همجنس بازی دلبستگی فراوان داشت، و روشن بود که پیرامون چنین کسی را گروهی چاپلوس و بزم آرا گرفته بودند و به او، فرصت رسیدگی به وضع نابسامان کشور، و درک موقعیت حساس آن دوران را نمی‌داد و هر چه فتحعلی خان قاجار، سپهسالار او می‌کوشید که شاه را به موقعیت حساس خودش آگاه کند، و در کار او جنبشی پدید آورد، و از گوشه و کنار، نیروهای جنگی برایش فراهم کند، بدانگونه که می‌خواست موفق نمیشد. فتحعلی خان می‌دانست برای چیرگی بر خراسان و سرکوبی شاه سلطان محمود می‌باید از نیروهای محلی و تیره های ماندگار در خراسان سود ببرد، و هنگامی که از آمادگی نادر برای پیوستن به نیروهای شاهی آگاه شد، به پیروزی شاه تهماسب بر محمود سیستانی امیدوار شد از سوی دیگر نادر و مردان جنگی‌اش که از سرخس بسوی قوچان می‌آمدند نیز نزدیک شهر شدند و هر دو نیرو، تقریبا در یک زمان به قوچان رسیدند. دراین هنگام ((نجفقلی بیک شادلو)) فرمانده کردهای سرکش بدست نیروهای شاه تهماسب و به تحریک فتحعلی خان قاجار که سپهسالار شاه تهماسب نیز بود، قرار بود گردن زده شود.
نادر پس از شنیدن این خبر، دردیدار با شاه شتاب می‌کند و به محض رسیدن به قوچان اجازه دیدار می‌گیرد و به سراپرده شاه می‌رود و پس از کرنش و ستایش، از او درخواست بخشایش ((نجفقلی بیک)) را می‌کند، و شاه نیز می‌پذیرد و بدین‌گونه محبت کردها را برای خود، بدست می‌آورد. فتحعلی خان که تا آنروز نادر را ندیده و تنها یک ماه پیش از آن، نامش را شنیده بود، از بلندی بالا، و شانه های پهن و اندام ورزیده ی وی، احساس حسادت کرد و دانست که از این پس، رقیبی سرسخت و در عین حال محبوب شاه را در پیش رو دارد. ظاهر دلپسند نادر و داستان‌هایی که از مردانگی های او، بر سر زبان‌ها افتاده و به گوش شاه تهماسب رسیده بود، شاه را وا داشت که نادر را به فرماندهی توپخانه نیروهای شاهی برگزیند. درست زمانی که نیروهای مشترک شاه تهماسب و نادر قلی، برنامه های خود را بر رسی کرده، آماده حمله به مرکز فرمانروایی شاه سلطان محمود در مشهد شده بودند، نماینده ای از سوی دولت عثمانی نزد شاه آمد و نامه ای را دست او داد که در آن نامه، که در آن نامه، دولت عثمانی، ضمن اینکه وی را (شاه) نامیده بود که ولایتهای باختری ایران را به دولت عثمانی واگذارد…….. (نظر نگارنده)

بینید در چنین شرایطی که عده‌ای دزد و چپاولگر راهزن افغانی به درون مملکت ریختن بنام محمود واشرف افغان قتل و عام می‌کنند درباریان و مردم را و وقتی ما دست کمک بسوی همسایگانمون روس‌ها و ترکهای عثمانی دراز میکنیم چگونه با بی شرمی تقاضای قسمت‌هایی از خاک سرزمین ما ایران می‌شود همیشه این ترکها و روس ها مرده خوار بودند و هیچ مردانگی و معرفتی از طرف آنها خصوصا ترکها نصیب ما نشده جز دزدی چپاول مال و زندگی مردم بیگناه نه تنها در ایران در کشورهای دیگر نیز مثل عراق ، سوریه و لبنان همین رفتار زشت و کثیف را داشتند ترکان عثمانی بعد در سریال‌های مسخره تلوزیونی شون به آن افتخار می‌کنند به نظر یکی از کشورهایی که تاریخ کثیف و ناجوانمردانه ای داشته همین ترکیه عثمانی هست که امروز هم دست از نامردیهاشون بر نداشته اند و روسها شما خود شاهد باشید در تاریخ ٢٧٠ ساله پیش ما و نادر و موقعیت ما در اون زمان نامه و تقاضای بیشرمانه شون را ببینید آیا این دروغ است تاریخ گواه است و برای بستن پیمانی در این زمینه، نماینده تام الاختیاری را به استانبول بفرستد.
سردارانش را برای رایزنی و دادن پاسخ به این درخواست فرامی‌خواند و نادر نیز برای نخستین بار در میان آنان، در این رایزنی شرکت می‌کند.
هر کس نظری می‌دهد، و هنگامی که نوبت به نادر می‌رسد، میگوید:
من با پذیرش این پیشنهاد مخالفم ولی چون ما، در آستانه حمله به ملک محمود سیستانی، و در گیری با او هستیم بهتر است نماینده ای را که به استانبول گسیل میداریم با تانی و وقت کشی، و از راه بغداد و شهرهای مقدس مذهبی (که آنروز جزو خاک عثمانی بود) به بارگاه سلطان عثمانی برود و مدتی از وقت خود را صرف زیارت و آرامگاه های امامان کند، تا ما، از کار خراسان فارغ شویم.
سپس حساب ترکان متجاوز و گستاخ را برسیم. شاه و دیگر سرداران، این پیشنهاد زیرکانه را می‌پذیرند و شاه تهماسب نماینده ای را با همین ویژگی‌ها و همان برنامه، به سوی استانبول گسیل می‌دارد.
روز دوم محرم سال ١١٣٩ هجری قمری، نیروهای شاهی، از قوچان به سوی مشهد راه می‌افتد شاه تهماسب به قصد از میان‌بردن شاه سلطان محمود.
ادامه در قسمت بعد ….

نویسنده : گرداوری: نادرقربانی
به اشتراک بگذارید
تعداد دیدگاه : ۰
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیریت سایت منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی باشد منتشر نخواهد شد.