امروز : دوشنبه, ۱۶ مهر , ۱۴۰۳ - 4 ربيع ثاني 1446
نادرشاه افشار قهرمانی که آرام نگرفت.
شاه پیش از صدر پروانه، برای دلخوشی بیشتر میگوید :در ظرف این مدت کوتاه، به درجه شایستگی و قدرت فرماندهی و صمیمیت تو نسبت به خودم، به خوبی آگاه شده ام، به همین دلیل از هم اکنون تو را به لقب ((قلی)) مفتخر میکنم و دستور میدهم از این پس در فرمانها، از تو به عنوان ((تهماسبقلی)) یاد کنند. (برخی از تاریخ نویسان، به انگیزه ی آنکه نادر جانشین فتحعلی خان شد و بیدرنگ پس از مرگ وی به درجه فرمانده کل قوا و لقب ((تهماسبقلی)) نائل آمد، او را مسئول کشتن فتحعلی خان قاجار میدانند ولی این پندار درست نیست زیرا هم از جوانمردی نادر بدور بود و هم. اینکه فتحعلی خان دیگر بر کنار شده بود، و مسئله ای برای نادر پدید نمیآورد). نادر، باز هم در برابر این مهر شاه، سرفرود آورد، ولی خوی راد مردی وی به او فرمان داد که در پاسخ شاه بگوید:
من هم اکنون بیشتر به مسلط شدن بر اوضاع میاندیشم تا به لقب ها و مقام ها.
اینرا گفت و از چادر بیرون آمد، و با ناخشنودی، فرمان داد چادرش را محاصره و همه ی سران قاجار را خلع صلاح کنند، و اجازه خروج از چادر به هیچیک از آنها داده نشود. او، با اینکه از کشته شدن فتحعلی خان به سختی ناراحت و غمگین بود ولی چون در برابر در هم ریختگی سپاهی که با ((محمود سیستانی)) در جنگ بود، میبایستی پیشگیری کند.
به همین انگیزه زمانی که سران قاجار را که در چادر او برای گلایه و شکوه گرد آمده بودند دستگیر و خلع صلاح کرد، در میان سربازان و افسران شایع کرد که آنان در قتل فتحعلی خان قاجار دست داشته اند و به همین انگیزه همگی دستگیر شده اند.!!
با همه دقتی که نادر در پنهان نگه داشتن خبر مرگ فتحعلی خان روا داشت، جاسوسان ((شاه سلطان محمود)) (ملک محمود سیستانی) به او خبر دادند که سپهسالار پیشین شاه، کشته شده و نادر به جایش نشسته است. ملک محمود با شنیدن این خبر، بی درنگ به اندیشه ضربه زدن نهایی
به نیروهای شاه که گردا گرد مشهد را گرفته بودند. افتاد و زمان را برای نابودی نادر مناسب دید و شبانه سران سپاه خود را گرد آورد و به آنها گفت :هم اکنون که کشتار و توقیف و هرج و مرج در میان نیروهای شاه تهماسب روان است و نادر که بزرگترین دشمن ماست، هنوز به رمز و راز کارها به خوبی آشنا نیست، بهترین زمان برای یکسره کردن کار است. و باید بی درنگ دست به کار شویم. در انجام دستور محمود، در تاریکی شب، دروازه های ارگ دژ گشوده شد و توپخانه محمود با شتاب از شهر بیرون آمده، آرام و بی صدا، در جایگاه هایی که از پیش مشخص شده بود، قرار گرفتند تا در پگاه روز بعد، درست هنگامی که هوا میخواهد روشن شود، سربازان شاهی را بسختی بکوبند، و سپس سپاهیان و جنگاوران آزموده محمود که آنها نیز شبانگاه از شهر بیرون آمده و آهسته و بی سرو صدا در دشتهای بیرون شهر موضع گرفته بودند. مردان شاه را زیر سخت تری حمله ها قرار دهند. و به محض شنیدن نخستین آوای غرش توپها به هیچکس امان ندهند و همه را دم تیغ بگذرانند.
درست در همین زمان که توپها و سربازان محمود سرگرم بیرون آمدن از شهر و موضع گیری هستند، به اردوی شاه و به چادر نادر (که از این پس تهماسبقلی خوانده میشد) سر میزنیم و میبینیم که با اینکه ساعت دوی پس از نیم شب است، وی بیدار است و سران کرد و افشار را گرد آورده و برایشان سخن میگوید.
نادر میگوید:اگر محمود سیستانی از رویداد شب گذشته آگاه شود و مارا غافلگیر کند، همه ی ما را بی رحمانه نابود خواهد کرد.پس ما باید از هم اکنون به حال آماده باش کامل بسر بریم، زیرا هر لحظه ممکن است دشمن بر ما بتازد. نادر سپس وظایف هر یک سران را به آنان گوشزد کرد و دستور داد بی درنگ به بخشهای زیر فرماندهی خود بروند، و آماده باشند. پس از رفتن سران سپاه، نادر به تنظیم برنامه های جنگی خود پرداخت، و تا بامداد نخوابید و پیش از سر زدن سپیده، به برسی سپاه و نفرات زیر فرماندهی سرداران خود سرگرم شد تا از آمادگی کامل آنان مطمئن شود.
ساعتی بعد، درست هنگامی که توپهای سپاه ملک محمود غریدن را آغاز کردند ارتش آماده ی نادر، نه تنها از هم نپاشید که ناگهان به آمادگی کامل، چون صاعقه بر آنها فرود آمدند و نبردی بس سهمگین و خونین را آغازیدند.
نادر که پی برد عمده سپاهیان محمود از مشهد بیرون آمده اند، بی درنگ به دو – سه بخش از مردان جنگی خود فرمان داد که راه باز آنها را به شهر، به هر بهایی که شده، ببندند. سوارکاران کرد و افشار که این وظیفه را بگردن گرفتند، مردانه پیش تاختند و نبردی سخت در گرفت و از هر دو سوی کشته، فراوان بود و سرانجام ((ابراهیم خان)) فرمانده توپخانه ی ملک محمود کشته شد و گروهی از توپداران که سردار خود را از دست دادند، گریختند و گروهی دیگر تسلیم شدند. نادر که از دور نگرنده کار،و در پی آن بود که اگر مردان جنگی اش نتوانند راه بازگشت مردان دشمن را ببندند، خود به یاریشان بشتابد، (نادر سربازان خود را بیشتر از فرزندانش دوست داشت به همین دلیل بود که سربازانش احترام و علاقه عمیقی در قلب خود نسبت به نادر داشتند. ) هنگامی که پیروزی آنها را دید، بی درنگ دست به کار شد و همه ی توپهای سپاه ملک محمود را گرد آورد و به پشت درهای بسته دژ شهر، رسید. ولی چون شامگاه نزدیک و شب در حال فرا رسیدن بود غنیمتها را به پشت جبهه برد. فردای آنروز، نادر به دژ شهر تاخت و تا شامگاهان آنرا گلوله باران کرد. اما چون برج و باروهای شهر بسیار استوار بود، بهره ای از این گلوله باران ها گرفته نشد. نادر که دم به دم به پیشرفت یا عدم پیشرفت کار مینگریست، بی درنگ شیوه جنگی را دگرگون کرد و سپاهیان را واپس کشید و به آنها فرمان استراحت داد. یک هفته آرامش در جبهه ها برقرار شد. نه محمود جرات تاختن را داشت و نه نادر پروانه جنگیدن میداد. در این یک هفته، به دستور نادر، توپهای غنيمت گرفته شده و توپهای سپاه شاهی یکایک با نگرشی به وضع پیرامون دژ شهر، در پایگاه های شایسته، و مسلط بر شهر جای گرفتند. و در پایان هفته، ناگهان گلوله بارانی سخت به سوی شهر آغاز شد، و گهگاه بخشی از دیواره ی برج و باروی شهر فرو میریخت. ولی به محض اینکه آسیبی به بخشی از دژ میرسید، نیروهای ملک محمود آنرا بی درنگ نو سازی میکردند. دوماه، شهر مشهد در محاصره نیروهای نادر بود. رفته رفته کمبود خواروبار در شهر احساس میشد. و بعکس هر چه زمان میگذشت، بر شمار سربازان نیروهای نادر، افزوده میشد.
در این هنگام ((پیر محمود)) سردار ملک محمود سیستانی، پی برد که پایداری بیهودت است و باید در اندیشه چاره بود. این بود که در این شبها، فرستاده ای را با ریسمان، از دیوار دژ به پائین فرستاده و به نادر پیام داد که دروازه ی ((میر علی آمویه)) زیر نگهبانی من است و آماده ام که آنرا به روی مردان جنگی تو، بگشایم.
نادر برای اینکه مطمئن شود که نیرنگی در کار نیست، پرسشهای گوناگونی از فرستاده ی پیر محمد کرد، و هنگامی که پی برد درست میگوید، در دم فرمان داد که دوازده هزار تن سپاهی، آماده تک و تاخت شوند و خود، با دلیری شگفت انگیز پیشاپیش مردان جنگی اش، به راهنمایی فرستاده ی پیر محمد، بسوی دروازه به راه افتاد. فرستاده که به خوبی میدانست نگهبانان و گشتی های ملک محمود در کجا هستند، با تردستی و مهارت ویژه ای سپاهیان نادر را تا پشت دروازه ی((میر علی آمویه)) برد. ((پیرمحمد)) که بالای یکی از باروهای شهر مراقب بود، سپاهیان نادر را در روشنایی کمرنگ مهتاب تشخیص داد و بی آنکه پاسداران دروازه را آگاه کند، به یارانش دستور گشودن دروازه را داد و نیروهای شاهی به درون ریختند.. نخستین کسی که به درون شهر آمد، «نادر» بود که سوار بر اسب وفادارش پیش میراند.
دیگر سپاهیان با شتاب نگهبانان و پاسداران خواب آلود را خلع سلاح کردند و یکی دو تن از آنها را که در پی پایداری بر آمدند، بی درنگ کشتند. هنوز نیم ساعت از ورود سربازان نادر به شهر نگذشته بود که بخش بزرگی از سنگرها و دیدگاه های دژ، به دست نیروهای نادری افتاد.
در این هنگام به دستور نادر، در بوق و کرنا دمیدند، و سپاهیان ملک محمود از خواب پریده، دشمن را رو در روی خود دیدند. نیروهای نادر بی امان پیشروی خود را به درون شهر دنبال کردند و با فریادهای((یا علی بن موسی الرضا)) خود را به آرامگاه پیشوای هشتم شیعیان رسانیدند. ملک محمود که از خواب پریده بود، فوراً سران سپاس را گرد آورد ودستور داد از دو سوی به نیروهای نادر بتازند و بی رحمانه آنها را بکشند. اما سربازان و سرداران نادر، مانند رودخانه ای بی پایان، پیوسته از دروازه گشوده شده ی دژ میگذشتند و به درون شهر، میریختند و خود را به دروازه های دیگر شهر میرساندند و آنها را می گشودند.
ادامه در قسمت بعد »
نادرشاه , نادرقربانی
- دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیریت سایت منتشر خواهد شد.
- پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- پیام هایی که به غیر از زبان فارسی باشد منتشر نخواهد شد.