Friday, 24 January , 2025
امروز : جمعه, ۵ بهمن , ۱۴۰۳ - 25 رجب 1446
شناسه خبر : 3173
  پرینتخانه » آخرین اخبار, یادداشت تاریخ انتشار : 23 فروردین 1401 - 14:49 | | ارسال توسط :

نادرشاه افشار قهرمانی که آرام نگرفت.

آن دو، به دژ بازگشتند و میخواستند تسلیم شوند که دیده بان هایشان خبر آوردند که گروهی دیگر از افغانهای ابدالی، برای یاری دادن به آنها، به نزدیکی هرات رسیدند.
نادرشاه افشار قهرمانی که آرام نگرفت.


این خبر، تصمیم آنها را دایر به تحویل توپخانه خود به نادر، از میان برد و گروهی را از راه پنهانی به بیرون دژ فرستادند تا نیروهای کمکی را به درون دژ، راهنمایی کنند و شبانه همگی سپاهیان کمکی به درون دژ، راه یافتند.
نادر، در چادر خود، در آتش تب میسوخت، که یکی از دیده بانهایش خبر آورد که نیروهای چشم گیری از راهی پنهانی سرگرم ورود به دژ هرات است.
سردار بیمار ما، پی برد که با رسیدن این نیروها، شهر هرات، هرگز تسلیم نخواهد شد.
این بود که وی نیز، در همان شب، به همه ی نیروهای زیر فرمانش، آماده باش داد، تا مانند دفعه پیش غافلگیر نشوند. در ضمن سپرد که همه تدارکات در نهایت آهستگی و بی سرو صدایی صورت گیرد و دشمن متوجه آماده باش آنها نشود.
همین برنامه را افغانی‌ها نیز در دست داشتند و می‌خواستند بآهستگی تا نزدیک اردوی نادر بروند،
و یکباره بر آنها بتازند.
در پگاه روز دیگر، که هنوز هوا تاریک و روشن بود، نیروهای ابدالی از شهر بیرون آمدند و آرام آرام به نیروهای نادر نزدیک شدند.
سواران نادر که نیز در کمین بودند، خود را آماده این رودر رویی بزرگ می‌کردند.
ابدالیان هرگز گمان نمی‌کردند که نیروهای نادر بیدارند. آنها مطمئن بودند که همه سربازان و افسران و سواران وی در خواب هستند. در حالی که اردوی نادر به ببری می مانست که در کمین نشسته و چنان بی حرکت است که گویی خفته است.
نادر خود در پس تپه ای کمین کرده با چشمان تیز نگر خویش، پیش آمدن ابدالیان را در تارک و روشن بامدادی می‌نگریست. سپاهیان، همه، نفس‌ها را در سینه ها نگه داشته و گوشهایشان را تیز کرده بودند تا با شنیدن آوای فرمانده بیمار خود، تک و تاخت خویش را بیاغازند.
اللهیار خان دستور داده بود که برای یکسره کردن کار نادر، همه نیروهای زیر فرمانش، در نزدیکی شرکت کنند. و چنانچه نادر می‌توانست در این جنگ پیروز شود، کار آنها را یکسره کرده بود.
ابدالیان همچنین، با خود قرار گذاشته بودند که با شنیدن آوای شیپور، از سوی فرمانده خود،
یکباره هلهله کنان با شمشیرهای برهنه، بر سر سپاهیان نادر بتازند.
از سوی دیگر، توپخانه نادر هم آماده و گلوله گذاری شده بود، و توپ داران خود را در پناه توپها پنهان کرده بودند تا کسی نپندارد که آنان بیدارند.
در زمانی که افغان‌ها به نزدیکترین فاصله ممکن رسیده بودند، و چیزی به آغاز تاختن آنها نمانده بود، یکباره نادر فریاد معروف خود را از بیخ گلو سر داد. و همزمان با این فرمان، همه ی توپها غریدند. آوای نقاره و شیپور و کوس، برخواست و یکباره همه ی سربازان و سواران فریاد کشان بر سر افغانها ریختند.
نادر سوار بر اسب در حالیکه تبرزینش را در هوا می‌چرخاند، از چپ و راست، پیشانی‌ها را میشکافت و سینه ها را می‌درید و سواران و سرداران را از اسب بزیر می‌انداخت.
این تک و تاخت، با آن سر آغاز و همهمه به اندازه ای سخت و نامنتظره بود که افغانها را گیج و سر در گم کرد. و هنوز پرتو آفتاب بر بیابان پیرامون دژ نیفتاده بود که صدها پیکر بی جان
و غرقه به خون، در زیر سم اسبان لگد کوب میشد. و در میان کشته شدگان پیکر بی‌جان ((عبدالغنی علیکورانی)) سردار بزرگ افغان هم دیده می‌شد. ابدالیان به ناچار، به سوی دروازه دژ، واپس نشستند و نادر دستور داد که آنها را دنبال کنند، هر چه بیشتر، از ایشان بکشند یا گرفتار کنند.
ولی در نزدیکی دروازه های شهر، سواران تازه نفس افغان بیرون آمدند و باز، جنگی سخت در گرفت و از هر دو سوی نبرد، کشته فراوان بود، و سر انجام ابدالیان توانستند، دروازه های شهر را ببندند و از درون ریزی نیروهای نادر پیشگیری کنند.
نادر دستور داد محاصره را تنگ تر کنند و توپها را نزدیکتر آوردند، تا بهتر شهر را بکوبند.
مردم شهر که از این وضع پریشان شده بودند،سراسیمه به هر سوی می‌دویدند، و اضطراب و تشویش، سراسر هرات را فرا گفته بود.
توپخانه نیروهای افغان کوشید تا جایگاه توپخانه نادری را زیر رو کند ولی نتوانست، و برج های دژ شهر، یکی پس از دیگری فرو ریخت.
مردم هرات یکباره بسوی فرماندهی شهر، سرازیر شدند و از اللهیار خان خواستند که از جنگ دست بردارد، و شهر را تسلیم کند.
اللهیار خان که از ادامه جنگ خسته شده بود با سرداران خود به رایزنی نشست که چه کند. در همین هنگام، یکی از گلوله های توپخانه نادر در کنار تالار رایزنی افغانها فرود آمد و بخشی از دیواره ی تالار را ویران کرد. همزمان با این رویداد، مردم که از سراسر شهر راه افتاده بودند به مرکز فرماندهی اللهیار خان نزدیک شدند و در میدان برابر ساختمان فرماندهی گرد آمدند، در حالیکه فریاد می‌زدند :
((ما همه ایرانی هستیم چرا باید باهم بجنگیم؟ ما، هوادار شاه تهماسب دوم هستیم))
اللهیار خان که می‌خواست با نادر آشتی کند، به ایوان ساختمان آمد و به مرد گفت :
اگر نادر، یعنی همان جوانمردی را که ما با او سرجنگ داریم، وجود نداشت، شاه تهماسبی وجود نداشت. سپهسالار نادر، همه کاره هست ما، در همه جنگهایی که کرده ایم شاهی را مشاهده نکرده ایم و همیشه با نادر جنگیده ایم.
بهر روی، نامه ای از سوی اللهیار خان برای نادر فرستاده شد که در آن درخواست پایان جنگ و خونریزی شده بود.
با رسیدن نامه بدست نادر، دستور توقف جنگ و خاموشی توپخانه داده شد. و با خاموش شدن توپها، مردم شهر دانستند که نادر، در خواست آنها را پذیرفته است، و هیئتی را به سرپرستی اللهیار خان، برای گفتگو با او، فرستادند. نادر با مهربانی فراوان، برای سومین بار، آنها را پذیرفت و گفت :
با همه ی پیمان شکنی هایتان، باز دست دوستی شما را رد نمیکنم. زیرا ما همه ایرانی هستیم و نباید خون یکدیگر را بریزیم.
اللهیار خان که در اینجا حاضر است به خوبی می‌داند که من دفعه پیش هم سر آشتی با شما را داشتم، اما او مرا فریب داد.
اینک از او، انگیزه ی این نامردی را میپرسم، که چرا در حالیکه دم از آشتی میزد، در صدد غافلگیری ما، و به کشتن دادن گروهی فراوان از سربازان بیگناه بر آمد؟
اللهیار خان که از هیبت نادر میلرزید،. گفت :
همانگونه که در عریضه ای که بحضور سپهسالار دادم، نوشته بودم، از جوانمردی دور بود که به خلاف قولی که به عبدالغنی علیکورانی و سردارانش داده بودم رفتار کنم. اما هم اکنون که آنها کشته شده اند، با کمال افتخار پیمان آشتی با سپهسالار را امضاء میکنم.
نادر پاسخ می‌دهد چون در دوستی با آنها وفادار بوده ای، من تو را میستایم و باید بدانی که از این پس، دوران سرکشی ها و طغیان ها سپری شده و نباید اندیشه نیرنگ و دسیسه و سرکشی در مغز کسی جان بگیرد. باید بدانیم که همه ی ما، با هم برادریم بنا بر این، به شهر باز گردید. و فردا سربازان و سرداران من به شهر خواهند آمد و ترتیب استراحت آنها را بدهید.
درمیان نیروهای تسلیم شده اللهیار خان، افسر نوجوانی دیده می‌شد به نام((احمد)) («دوستان این نام را بخاطر بسپارید که این شخص بعد ها از سرداران غیور نادر می‌شود و در تمامی جنگهایی که نادر می‌کند در کنارش هست ((احمد خان ابدالی)) که در این زمان نو جوان هستند و در مکتب نادر تبدیل به یک سردار قوی، راستگو با شرافت و وفادار که نادر ایشان را خیلی دوست داشتند و شاید شبی که نادر را بی رحمانه کشتند اگر احمد خان ابدالی در اون موقع آنجا می بود اجازه چنین جنایتی را نمی‌داد در ضمن سر سلسله پادشاهی افغانستان از احمد خان ابدالی شروع می‌شود بعد ادامه پیدا می‌کند نام را بخاطر بسپارید. نویسنده»)
زمانی که موافقت نادر با آتش بس شنید، به دوستانش گفت :این آدم بسیار جوانمرد است. کاش من سرداری چون او داشتم. دوستانش گفتند :از این پس ما زیر فرمان او هستیم.
شاه تهماسب که نزدیک به یکماه پیش از مشهد به سوی هرات به راه افتاده و در نزدیکی هرات اردو زده بود، هنگامیکه خبر پیروزی نادر را شنید، به نیروهای کوشنده ی خود پیوست و(چهارم ذیحجه ١١۴١هجری قمری) روز بعد، در حالی که ((شاه)) پیشاپیش سپاه در حرکت بود و نادر یک گام عقب تر از او قرار داشت، وارد هرات شد، و مردم شهر با فریادهای شادمانی آنها را پیشباز کردند. شاه تهماسب میخواست اللهیار خان و سران افغان را بکشد، و دراین راه پا فشاری فراوان کرد، ولی نادر زیر بار نرفت و به شاه گفت :
کشتن حریفی که با پای خویش به اردوی آدم می‌آید و تسلیم می‌شود، دور از مردانگی است.
نادر نه تنها از کشتن اللهیار خان پیشگیری کرد، بلکه به شاه پیشنهاد کرد از تدبیر و آزمودگی او، سود ببرد و شاه تهماسب را ناگزیر کرد که حکومت هرات را نیز به نام وی بنویسند. نادر پس از سه روز استراحت در شهر، و بر طرف شدن تبش به همراه شاه، راهی مشهد شد، در حالیکه نزدیک به پنج هزار تن از سربازانش را در این جنگ ها از دست داده و بجای کشته شدگان، سه هزار تن از سربازان داوطلب افغان را درون سازمان سپاه خویش جای داد ((احمد ابدالی)) یعنی همان اسیری که جوانمردی نادر را ستود نیز یکی از آنها بود. او، اینکار را از آن روی کرد که به افغانها بفهماند که آنان نیز ایرانی هستند و با دیگر سربازان فرقی ندارند.

برچسب ها
به اشتراک بگذارید
تعداد دیدگاه : ۰
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیریت سایت منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی باشد منتشر نخواهد شد.