امروز : پنج شنبه, ۱۵ آذر , ۱۴۰۳ - 4 جماد ثاني 1446
نادرشاه افشار قهرمان بی آرام
تا اینکه اشرف ناگزیر شد دستور دهد که با زور با مردم شهرها و روستاهای سر راهش برخورد شود، و بدینوسیله خواربار و توشه بدست آوردند. همچنین پیکی را به ری فرستاد و از فرمانداری آنجا، درخواست یاری کرد.
((اسلام خان)) فرماندار ری و تهران، با نه هزار مرد جنگی و نه ارابه توپ برای پیشباز اشرف از شهر بیرون آمد و در نزدیکی ((دربندخوار)) به نیروهای اشرف پیوست و اشرف جانی تازه گرفت.
جایی را که اشرف برای رو در رویی دوم با نادر برگزیده بود، از دیدگاه نظامی برای او بسیار مناسب بود که یک راه بیشتر در پیش رو نداشت و نیروهای نادر ناگزیر میباید از این را بگذرند. و در همین جان بود که اشرف میتوانست آنها را درو کند.
از آن سوی نادر پس از سرو سامان دادن به سپاه خود، از سوی روستای مهماندوست به سوی سمنان و دامغان به راه افتاد، و در این دو شهر، واپسین بررسیها را در زمینه کم داشت ها و نیازهای نیروهای خود کرد و پس از رفع آنها، سپاه را به سوی دره ی ((خوار)) حرکت داد و در سر راه خود به سپاهیان کمکی فرستاده شده از مازندران برخورد و آنها را نیز درون نیروهای خود جای داد و بسوی تنگه ی ((خوار)) براه افتاد.
شش روز گذشت تا نادر به نزدیکی نیروهای اشرف رسید، و پیشآهنگان سپاه، وی را آگاه کردند که نیروهای اشرف بهترین و امن ترین و مسلط ترین نقطه تنگه را در اختیار دارند.
نادر با بر رسی وضع اقلیمی و منطقه ای پیبرد که در چنین وضعی روبرو شدن با نیروهای اشرف افغان، کاری بیهوده است و خطر مرگ همه ی سپاهیان را دارد.
این بود که دستور توقف به مردان جنگی خود داد و سپس به طرح نقشه روبرو شدن با دشمن پرداخت. او برای انجام این نبرد، دست به اقدام شگفت انگیزی زد.
بدینگونه که دستور داد بخش مهمی از سوار نظام از دامنه کویر و پشت کوه های جنوبی دشت خوار، و دریاچه نمک، منطقه را دور بزنید و از سمت باختر به سوی تنگه ی خوار پیش بیایند. (زیرا اشرف، همه ی حواس خود را متوجه خاور تنگه کرده بود و باور نمیکرد که نادر از این سمت به سوی او خواهد آمد).
همزمان با این فرمان، از افراد محلی جاجرود و دماوند، نیز کسان فراوانی را به خدمت گرفت تا نیروی بیشتری را زیر فرمان داشته باشد.
نادر زمان حمله را چنان برگزیده بود، که دو نیروی او، درست همزمان به خاور و باختر تنگه رسیده باشند. و در یکی از شبها، که ساعت درست یک پس از نیمه شب بود، نیروهای پیاده خود را به چهار بخش کرد، و فرمان حرکت به سوی دره را داد. نیروهای اشرف نیز که متوجه رسیدن سربازان نادر از سوی خاور شده بودند، آماده شبیخون زدن به وی بودند، چون در پرتو ماه، پیش آمدن نادر را دیدند، پنداشتند که دشمن با پای خود، دارد به تله نزدیک میشود.
همینکه نیروهای نادر به تنگه رسیدند، یکباره سربازان اشرف که در سنگها پنهان شده بودند، از روبرو و از دو سوی سراشیب کوه نعره کشان با شمشیرهای برهنه، بر سر آنها تاختند و آوای آنان کوه و دره را لرزاند. در تاریکی شب، دو نیروی بزرگ و جنگ دیده به جان هم افتادند و افغانها بی آنکه بدانند دوست کیست و دشمن کدام، شمشیر میزدند.
نادر برای اینکه سربازانش در تاریکی شب نیروهای خود را نکشند دستور داده بود دو به دو، پشت به یکدیگر شمشیر بزنند. او، با این کار شمار اشتباهات سربازان خود به پائین ترین درجه رسانید.
هنوز یکساعت از آغاز نبرد نگذشته بود که نادر حس کرد که پیاده نظامش در حال از هم پاشیدن است.
زیرا هم افغانها بسیار دلیر و رزم آور بودند، هم موقعیت تنگه چنان بود که نیروهای نادر قدرت مانور، و از پیش بردن کاری را نداشتند و پیوسته بر شما کشته شدگانشان افزوده میشد، و هم نیرویی را که از راه جنوب و دریاچه نمک به پشت تنگه فرستاده بود تا از سوی باختر به مردان جنگی اشرف بتازد، هنوز نرسیده بود.
این بود که به ناچار دویست تن از بهترین و آزموده ازین سواران را برگزید و خود، پیشاپیش آنها به کوه زد
و پس از دورزدن راه بسیار دشوار و ناشناخته ی کوهستان در تاریکی، خود و سردارانش را به پشت سر سربازان اشرف رسانید و نعره زنان به آنها تاخت.
نیروهای اشرف بی درنگ به سنگرهای از پیش ساخته شده پناه بردند و به این ترتیب، در ساعت سه پس از نیم شب جنگ فروکش کرد. در حالی که به نیروهای نادر تلفات سنگینی وارد شده بود.
نادر که از این شکست، سخت خشمگین شده بود، تنها دو ساعت به مردان جنگی خود استراحت داد و در حالی که سپیده ی بامدادی از کرانه خاور در حال دمیدن بود، دیگر چشم به راه نیروهای کمکی خود نشد، و فرمان حمله را صادر کرد.
اما نیروهای اشرف که در سنگرهای دامنه ی کوه، و بالاتر از سپاهیان نادر جای گرفته بودند، با تیراندازی پی در پی خود، به نیروهای نادر آسیب میرساندند و آنها را به خاک میانداختند. در این هنگام، نیروهای اشرف مشاهده کردند که سپاهیان نادر، با نظم ویژه ای به سه شاخه بخش شدند. گروهی از سوی شوال، دسته ای از سوی جنوب، و بخشی هم از روبرو دست به یک تک و تاخت زدند.
مردان جنگی اشرف که درون سنگرهای خود بودند، نمیدانستند به کدام سو، بنگرند. و سربازان نادر با وجود باران تیری که از سنگرها میبارید، سینه خیز، خود را به سنگرهای افغانها رسانیدند.
جنگ هراس آور و تن به تنی میان دو نیرو، در درون و کنار سنگرها درگرفت و سربازان نادر که به انگیزه ی کشته شدن یاران خود، سخت خشمگین شده بودند، با بی رحمی شگفت انگیزی به افغانها تاختند و پس از کشتن گروهی فراوان از آنها، سنگرها را به تصرف خود در آوردند و بسیاری از آنها را، یه گرفتار کردند و یا به سراشیب دره گریزاندند تا به دست ستونی که در میانه تنگه میجنگیدند، بیفتند.
اشرف که در نقطه امنی در بالاترین بخش دامنه ی کوه نگارنده ی جنگ بود و خود را بی چون و چرا پیروز میدانست، هنگامی که خط نخست جبهه ی خود را در هم شکسته دید، با گروهی از سرداران خویش، شتابان به پشت تنگه گریخت و از آنجا راهی ((ایوانکی)) شد.
سپاهیان نادر پس از پاک کردن دامنه ی کوه و گرفتار کردن شماری فراوان از افغانها، و به غنیمت گرفتن جنگ افزارهای آنان، به دنبال اشرف به سوی ((ایوانکی)) حرکت کردند. اشرف پیش از آنکه نیروهای فرستاده شده از سوی نادر به دهانه ی باختری تنگه برسند، و آنجا را ببندند، و مانع خروج او و یارانش بشوند، از تنگه بیرون آمد و گریخت، و در این زمان حاجی بیک افشار خان فرمانده جناح باختری که قرار بود دهانه تنگه را ببندد رسید، تنها توانست دنباله ی کاروان فراری اشرف را به دام اندازد و بار بنه های آنها را به غنیمت بگیرد.
نادر، حاجی خان را مورد سرزنش قرار داد و گفت :تاخیر شما، کار ما را ماه ها واپس انداخت و حاجی خان پاسخ داد که گرفتار بارندگی سختی شده بود که حرکت ارابه های توپ را دشوار، و گهگاه غیر ممکن میکرد. بهر روی. نادر به دنبال اشرف راه سپرد و روز ٢٢ ربیع الاول ١١۴٢ قمری (١١٠۶خورشیدی)به ((ایوانکی)) رسید. در حالی که اشرف پنج روز پیش، از آنجا گذشته بود.
به سپاهیان نادر فرمان استراحت داده شد و سرداران به چادر نادر رفتند تا نقشه ی سرکوبی نهایی اشرف را بررسی کنند
اشرف که خبردار شده بود نیروهای نادر در ((ایوانکی)) توقف کرده اند، با خاطری ٱسوده در تهران و ری، به استراحت پرداخت تا اندکی از خستگی خود و یارانش بکاهد. ضمنأ بیدرنگ پیکی برای عثمانیان فرستاد، و از آنها در خواست یاری کرد و چنین نوشت :
برادران دینی عزیز
یکی از نوه های شاه عباس که دشمن خونی ما و شما است، بتازگی نیرو گرفته و میخواهد کارهای او را دنبال کند. ما به خواست خداوند برای سرکوبی او، بپا خواسته ایم، و از شما نیز انتظار داریم که به پاس برادری و هم کیشی، مارا یاری کنید، تا دمار از روزگارش بر آوریم.
وی این نامه را بدست پیک سپرد و سپس از ری و تهران به سوی قم حرکت کرد.
ادامه دارد»
این مطلب بدون برچسب می باشد.
- دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیریت سایت منتشر خواهد شد.
- پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- پیام هایی که به غیر از زبان فارسی باشد منتشر نخواهد شد.