Sunday, 8 September , 2024
امروز : یکشنبه, ۱۸ شهریور , ۱۴۰۳ - 5 ربيع أول 1446
شناسه خبر : 831
  پرینتخانه » ایران, فرهنگی, لرستان, یادداشت تاریخ انتشار : 23 آذر 1401 - 14:36 | | ارسال توسط :
به بهانه هفته کتاب و کتابخوانی

جای خالی را با کتاب خوب پرکنیم!

یک چیزهایی جایگزین ندارند، چیزی مثل حس خوردن همان لیوان چای داغ به وقت خستگی که اگر نم نم بارانی هم بزند که دیگر می شود سکانس برتر ، چیزی مثل نشستن واژگان یک کتاب در پس زمینه ی ذهن آدمی در روزگاری که کمتر کسی می فهمد شب را تا صبح نشستن و خواندن کتاب امانتی یعنی چه ، یعنی چه ذوق رفتن به کتابخانه برای گرفتن کتاب هایی که برای پر کردن تمام خلوت تو کفایت می کرد، در عصر تلفن های سکه ای!
جای خالی را با کتاب خوب پرکنیم!

یادم هست وقتی یکی از اقوام کتابش را نداد یا شاید هم من خجالت کشیدم از او امانت بگیرم یک شب تا صبح خواندم و نت برداری کردم ، خوب که فکر می کنم می بینم اصلا آنروزها بیشتر می فهمیدم انگار که این همه اپلیکیشن که هی چپ و راست خلق می شود هیچ بر فهممان نیفزود ، اصلا سیرمان نکرد، فقط گویی چشممان را سیر کرد، انگار بویی باشد که به وقت گرسنگی سیرت می کند بعد دیگر اشتهای خوردن نداری!

کتاب اما لقمه لقمه اش طعم می داد زیر زبان، اینکه می گویم طعم می داد چون هرچیزی قدیمی اش طعم دیگری داشت ، آنوقت ها حقیقتاً مزه ای دیگر داشت ، می فهمیدی مزه اش را ، زیر زبانت تا روزها بود مزه اش، فرقی نمی کرد چاپ قدیم باشد یا چاپ جدید با کمی ممیزی، که اصل جنس به قدر کافی تو را مست می کرد ، می برد به عمق سفرهای دست نایافتنی ، آنجایی که رویا بود، آنجایی که جیبت تو را یاری نمی داد هرگز به رفتن!

آن وقت ها خب البته جای خالی کم بود، یعنی آنقدر جا کم می آمد که جای خالی نباشد اما خب اگر خلوتی نصیبت می شد ، اگر در سر کمی شوق دانستن بود حتمن زیر پیراهن یک کتاب داشتی تا به وقت رسیدن به خانه لای کتاب های درسی بگذاری و شب در حالی که ژست خواندن تکلیف شب را گرفته ای ، اوتو لیدانبراک را بخوانی وقتی با برادرزاده‌ هایش اکسل و هانس می‌روند توی زمین نه به قدر کشف آثار باستانی هزارساله که می روند به یک جای نرو، مرکز زمین جایی میان حیوانات ماقبل تاریخ و بعد از آنسوی زمین از یک جایی در اروپا می زنند بیرون و بعد تو زیرپایت را نگاه می کردی ببینی اگر همین جایی که نشستی را اگر حفر کنی بروی داخل ، از کجا میزنی بیرون ، غافل از انکه بزرگ که می شوی می فهمی ژول ورن عادت داشت ملت ها را سرکار بگذارد ، مثل سفرش به دور زمین در هشتاد روز!

امروز اما حقیقتاً خیلی جاهای خانه حس خالی بودن دارد، هیچ چیز هم جایش را نمی گیرد حتی یک تلویزیون ۸۸ اینچی هم نمی تواند جایش را پر کند اصلا یک چیزهایی هست که جایگزین ندارند، چیزی مثل حس خوردن همان لیوان چای داغ به وقت خستگی که اگر نم نم بارانی هم بزند که دیگر می شود سکانس برتر ، چیزی مثل نشستن واژگان یک کتاب در پس زمینه ی ذهن آدمی در روزگاری که کمتر کسی می فهمد شب را تا صبح نشستن و خواندن کتاب امانتی یعنی چه ، یعنی چه ، ذوق رفتن به کتابخانه برای گرفتن کتاب هایی که برای پر کردن تمام خلوت تو کفایت می کرد، در عصر تلفن های سکه ای!

نویسنده : ابوذربابایی زاده | منبع خبر : دریای فرهنگ
به اشتراک بگذارید
تعداد دیدگاه : ۰
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیریت سایت منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی باشد منتشر نخواهد شد.