امروز : چهارشنبه, ۱۴ آذر , ۱۴۰۳ - 3 جماد ثاني 1446
نادرشاه افشار قهرمانی که آرام نگرفت .
نادر هنوز خبر نداشت که شاه تهماسب دوم، چه شکست بزرگی از عثمانیها خورده، و در آستانه امضای پیمانی شرم آور با آنها است. بر این پایه، بهتر است نادر را در مشهد رها کنیم تا خستگی جنگهای کنونی را از تن بدر آورد، و به سپاهیان شاه و شهر استانبول، سری بزنیم و ببینیم […]
نادر هنوز خبر نداشت که شاه تهماسب دوم، چه شکست بزرگی از عثمانیها خورده، و در آستانه امضای پیمانی شرم آور با آنها است. بر این پایه، بهتر است نادر را در مشهد رها کنیم تا خستگی جنگهای کنونی را از تن بدر آورد، و به سپاهیان شاه و شهر استانبول، سری بزنیم و ببینیم سرنوشت پیشنهاد در خواست متارکه جنگ شاه تهماسب از عثمانی ها، چه میشود.
پس از آگاهی از امپراتوری عثمانی از در خواست متارکه، هر دو دربار ایران و عثمانی نمایندگانی را تعیین کرده، به بغداد که در آن روزها جزو خاک عثمانی بود، فرستادند.
شاه تهماسب که شرمنده از شکست اخیر و کار خود سرانه ی خویش بود، از اینکه میدید مردم به سختی از ندانم کاری های او رنج میبرند، همیشه با خود در نبرد بود و احساس شرم میکرد که آنچه را نادر با نیروی شمشیر خود از ترکها پس گرفت، وی بآسانی از دست داد.
در چنین وضع روحی، تعیین نماینده برای گفت و گو با ترکها، برای شاه، اندکی دشوار بود، و کمتر کسی حاضر میشد نمایندگی کشور شکست خورده ای را بپذیرد و از موضع ضعف و ناتوانی در این دیدار، شرکت کند.
اما بهر روی باید نماینده هایی بر گزیده میشدند و خواه نا خواه اینکار شد و تنی چند بنام ((نماینده ایران)) راهی بغداد شدند.
آنگونه که تاریخ نویسان نوشته اند، سرپرست نمایندگان دولت ایران را ((محمد رضا عبدل لو)) و سرپرستی نمایندگان عثمانی را ((احمد پاشا)) یعنی همان فرمانده پیروزمند ترکها، پذیرفته بودند. و…… نادر هنوز از این ماجرا آگاه نبود.
روشن بود که نمایندگان ایران، در گفت و گوهای آشتی در جایگاه نامساوی نسبت به نمایندگان ترک که با دستی پر بر سر میز گفت و گو نشسته بودند، قرار داشتند. بویژه آنکه در خواست متارکه جنگ از سوی شاه ایران داده شده بود. سر انجام، پس از چند نشست پیاپی و کسب دستور از شاه تهماسب، نمایندگان ایران پیشنهاد های عثمانی را پذیرفتند، و در ماه رجب سال ١١۴۴ هجری قمری (١١١٠خدرشیدی)
قرارداد شرم آوری به نام حضرت شاهنشاهی! امضا کردند که قرداد آشتی میان ایران و عثمانی نامیده شد.
نمایندگان شاه، تا بدانپایه دستپاچه و نا آگاهانه این پیمان را پذیرفتند که فراموش کردند در آن، ماده ای بگنجانند و تکلیف گرفتاران جنگی را که به دست عثمانی پایان دهند، و خیال شاه را آسوده کنند و خود نیز با آرامش خیال در پایتخت سر برند. آنها ((نادر)) نبودند که یکدم آسایش نداشته باشند.
امضای پیمان آشتی میان عثمانی ها و نمایندگان شاه که بیشتر به پیماننامه ی تسلیم میماند، تا به یک پیمان آشتی، روسها را نیز به هوس انداخت که از این نمد، کلاهی برای خود، دست و پا کنند.
بهمین انگیزه، دست به تجاوز تازه ای زدند و درخواست بستن قراردادی را با شاه تهماسب داشتند که موجب آن، بخش هایی را که روسها بگونه ی غیر قانونی و با استفاده از ناتوانی دولت ایران بدست آورده بودند، رسمآبه کشور خود ضمیمه کنند.
نویسنده :(ببینید خطایی را که شاه تهماسب انجام داد از روی نادانی و این قرارداد شرم آور آتو دست روسها داد که تعدادی از شهرها و استانهای ما را از مام وطن جدا کنند خطای یک آدم خود رأی به نام شاه تهماسب چه بد بختی برای ایران سرزمین ما درست کرد یعنی شروع جدایی ها از اوخر حکومت صفوی شروع شد با ندانم کاری شاه تهماسب و در ادامه و آمدن قاجارها این تجزیه ها ادامه پیدا کرد،
تاریخ گواه بسیاری از رازهای نهفته و نگفته است تاریخ را مطالعه کنیم و بدانیم)
شادروان کسروی، در دیباچه ای که بر کتاب تاریخ زندگانی نادر مینویسد :
((بدبختان (مخالفان نادر) نمی اندیشیدند که پادشاه برای نگهداری کشور است و هر کس که بهتر توانست کشور را نگهدارد، و مردم را آسوده گرداند، به پادشاهی شایسته تر است. اینها نمی اندیشیدند که پادشاهی به پیشانی صفویان نوشته نشده که جز آنها کسی پادشاه نباشد.
درباریان خائن و بیکاره که جز به سود خود و انباشتن جیب های خویش به چیزی دیگر نمی اندیشیدند، و حاضر بودند در سایه ننگ تسلیم بخش های دیگری از کشور را نیز به روسها بدهند،
گردا گرد شاه را گرفتند و از او خواستند که با روسها نیز. پیمانی همانند پیمان با عثمانی ها ببینند. شاه نیز چندان ایستادگی نکرد، و به روسها پاسخ مثبت داد، و نماینده ای را برای بستن قرار داد با آنها به رشت فرستاد!
این پیمان نیز مانند پیمانی که با ترکها بسته شد، ننگ آلود و شرم آور بود. و به موجب آن، استانهای بادکوبه، تفلیس، داغستان و بخش هایی از شمال و خاور آذرآبادگان و کرانه های دریای خزر به روسها واگذار شد، و هر دو پیماننامه ها را برای شاه به پایتخت آوردند.
به این ترتیب خاطر خطیر ملوکانه و درباریان مفت خواره و بیکاره که هرگز نمیخواستند نادر به شهر سپاهان باز گردد، آسوده شد و دیگر از شمال و شمال باختری و باختر ایران، هراسی نداشتند!!
یعنی دیگر چیزی نمانده بود که به روسها و ترک ها نداده باشند…
(نویسنده :همانطور که در این بخش میخوانیم یه مشت خائن به وطن چشم نادر را دور دیدند و نادر هم اطلاعی نداشت که چه اتفاقات خیانت باری دارد صورت میگیرد. درباریان، مفت خورهای دربار، و اطرافیان شاه تهماسب،، چگونه شهر و استانهای ما را دادند به روسها و ترکان عثمانی..
تاریخ گواه است بد بختی ما از اینجا شروع میشود غفلت یک پادشاه بنام شاه تهماسب، خوب به خاطر بسپارید، ولی شیر مرد خراسان نادر افشار که اطلاعی از این اتفاقات ندارد در ادامه خواهیم خواند که نادر وقتی خبردار میشود چگونه به سپاهان میتازد و قشون نظامی و جنگی اش را آماده نبرد میکند و ای کاش ما چند نادر دیگر میداشتیم در سرزمینمان)
شاه را پس از بستن پیمان های ننگین با ترکها و روسها رها میکنیم، و به سراغ نادر به مشهد میرویم تا واکنش این خبرها را در او ببینیم.
نادر در شهر مشهد مرکز فرماندهی خود اندیشه مند و سر در گریبان نشسته در درون او، غوغایی بر پاست. خبرهای ضد و نقیضی به او رسیده است، که نمیتواند آنها را باور کند. بهمین دلیل تنی چند از یاران و همراهان دقیق خود را به پایتخت فرستاده است تا از چند و چون رویدادهایی که در پایتخت میگذرد، وی را آگاه سازند. و روزها و شب ها، چشم براه آنها بود
در این هنگام، پیشکار وی، اورا از رسیدن فرستاده ها آگاه میکند، و نادر بی درنگ دستور میدهد که وارد شوند..
فرستادگان، نادر را از آنچه که در سپاهان و رشت و بغداد گذشته بود، آگاه میکنند.
نادر همینکه پی میبرد که همه ی رنج ها و جانبازی هایش با ندانم کاریهای خود سرانه ی شاه بهدر رفته است، گویی کوهی را بر سر او کوفته باشند. نعره ای میزند و میگوید : این ابله ها، پاسخ خونهای پاکی را که برای نگهداشت شهرهای ایران ریخته شد، تا اجنبی ها را به پشت دیوارهای خانه شان راندند، چگونه خواهند داد؟
اگر شاه ارزش خون سربازان من را درک نکرده است، من که درک میکنم.
این را میگوید و دبیر خود را فرا میخواند و دستور نوشتن نامه ای را برای شاه میدهد. مضمون نامه ای که نادر برای شاه نوشت در بر گیرنده ی این نکته های مهم بود. که :من، در راس نیروهای خود، بی درنگ به یاری آن حضرت خواهم آمد، و اجازه نخواهم داد یک وجب از خاک ایران به اجانب واگذار شود. و از حضرت سلطان میخواهم که ایالتهای از دست رفته را پس بخواهند. و در باز گرفتن آنها پافشاری کنند.. اگر آنها پذیرفتند که چه بهتر، و گرنه تسویه حساب با آنها را به جان نثار واگذارند، و هرگز این دو قرار داد را امضاء نفرمایند این نامه، بی درنگ بوسیله پیکی تندرو بسوی شهر سپاهان فرستاده شد و نادر به حاملان آن دستور داد که بایستند و پاسخ شاه را بگیرند و باز گردند.
درگیری ((شاه)) و(سپهسالار)
پیک ها، نامه ی نادر را به شهر سپاهان رسانیدند و بدست شاه دادند.
شاه، متن نامه را برای رایزنان و درباریان نزدیک خود خواند، و از آنها نظر خواست. درباریان که میدیدند نادر بزودی خواهد رسید و بساط تن پروری آنها را بر هم خواهد زد، به اندیشه پیدا کردن راه چاره ای افتادند، و یکی از ایشان گفت:
چاکران دربار را، هرگز یارای این نخواهد بود که چنین گستاخانه بحضور قبله عالم نامه بنویسند، و به خاکپای مبارک، اسائه ادب کنند.
دیگری وفت:کدام یک از غلامان آستان مقدس شهریاری میتواند چنین جرأتی را به خود بدهد که عرایضی خلاف منویات حضرت سلطان به خاکپای مبارک تقدیم دارد و به قبله عالم دستور دهد؟!
سومی خود را به میان انداخت و افزود :اگر حضرت شاهنشاه بخواهند چیزی را به کسی یا دولتی ببخشند، و یا اراده ی قبله عالم بر این تعلق بگیرد که با کشوری پیمان صلح ببندند، چاکران را حق چون و چرا نباشد. نویسنده ی این نامه، در حقیقت خواسته است، از تصمیمات حضرت شهریاری انتقاد کرده، سر پیچی کند.
سخن کوتاه، هر یک از مفت خوران تن آسای، مطالبی که حاوی ذکر مناقب شاه و نیش هایی بر پیکر نادر بود، بر زبان راندند و به شاه تلقین کردند که او همه کاره است و نادر باید تنها فرمانبری چشم و گوش بسته باشد، در برابر هر تصمیم که شاه خواهد گرفت، وی حق ندارد در برابر تصمیمهای شاه، چون و چرا کند، و این کار کستاخی به پیشگاه اعلاحضرت تلقی کردند.
آنها به شاه گفتند :شما اراده فرموده اید که مشتی گل و خاک و سنگ و کوه و دشت و مردمی نمک ناشناس! را که در آن جاها زندگی میکنند، به بیگانگان ببخشید. نادر را چه حدی که به این دستور مبارک خرده بگیرد و آن را رد، و زبانمان لال، اسائه ادب کند. باید
اعلاحضرت حق او را کف دستش بگذارد.
شاه تهماسب رفته رفته، زیر این چاپلوسی ها قرار گرفت و سر انجام بر خاست و گفت :سپهسالار، حد خود را نشناخته است. ما اراده فرمودیم تا به جنگ و خونریزی و مسلمان کشی و همسایه آزاری پایان داده شود. ما، اراده کردیم با همسایگان خود آشتی کنیم، و غلامان درگاه ما، حق فضولی ندارند.
در همین زمان، پیشکار شاه تهماسب بدرون تالار آمد و گفت، نمایندگان اعزامی اعلاحضرت که برای بستن پیمان با روسها و ترکها به رشت و بغداد رفته بودند، باز گشته اند و پروانه شرفیابی میخواهند. شاه دستور داد آنها به تالار بیایند. و پس از خواندن متن پیمان نامه های ننگین بی آنکه کوچکترین پرسشی کند، بر پای آنها دستینه نهاد و به مهردار شاهی سپرد تا آنها را مهر کند. سپس از نمایندگان خود باانگیزه ی زحمت هایی که کشیده بودند سپاسگزاری و آنها را مرخص کرد.
پس از آنگاه نگاهی به پیک نادر که هنوز در تالار بود انداخت و گفت : چه میخواهی؟ پیک پاسخ داد:به دستور سپهسالار، در خدمت ایستاده ام تا پاسخ نادر آن حضرت را برای او ببرم. شاه نیشخندی زد و دستور داد تا دبیر ویژه ی او بیاید و در پاسخ نادر چنین نوشت :
((… رعیت از جنگ، خسته و فرسوده شده اند. اراده ی ما بر این تعلق گرفت که دوران جنگ و ستیز پایان یابد. ما، میل داریم برای رفاه و آسایش رعیت قدمی برداشته شود و ویرانی ها آباد گردد. اینک که به یاری خداوند متعال و حضرت ختمی مرتب صلی الله علیه و آله و ائمه اطهار، سلام الله علیهم اجمعین بر سر یر سلطنت نشسته و پایتخت کشور را قبضه فرموده ایم (!) لازم دانستیم با همسایگان قرارداد صلحی پایدار ببندیم. و بحول و قوه الهی، آرزوی ما بر آورده و بحمدالله قراداد های مورد نظر ما (!) بسته شد و از سوی شمال و غرب ایران، آسوده خاطر گردیم. چون برای نگهداری قشون باید خراج گرفت، و رعیت به سبب جنگ های طولانی فقیر گردیده است، لذا اراده فرمودیم قشون مرخص گردد و سربازان به کارهای خود باز گردند و تحمیلی نباشد. (!)
بدینوسیله دستور اکید صادر میفرمایم که افراد قشون ابوامجمعی خراسان مرخص شوند.
با رسیدن دست خط ما، سپهسالار به طرف مرکز حرکت نموده به پایتخت بیاید،
تا در ترتیباتی که برای رفاه و آسایش مردم داد خواهد شد، اوامر ما را اجرا کند.
یک نسخه از قراردادهای مبادله شده ضمیمه است، تا چاکران آستان بر مفاد آن واقف گردند، و آنچه را که اراده فرموده ایم، نصب العین قرار داده طابق النعل بالنعل عمل نمایند.))
شاه نامه را دستینه نهاد و مهر کرد، ولی به پیک نادر نداد و خود پیکی را تعیین کرد تا نامه را همراه با پیک نادر، بدست او برساند.
در مشهد نادر روز شماری میکرد تا پاسخ شاه را دریافت کند. و هنگامی که پیک شاه، نامه را به دستش داد، و از محتوی آن نادر آگاه شد،
کوهی از آتش در درونش روشن شد و بسان ببر تیر خورده، بخود میپیچید.
پیک شاه به نادر گفت :قبله عالم شفاهآ نیز فرمودند که طبق فرمانی که صادر شده، باید فدرآ عمل شود.
این سخن، نادر را منفجر کرد و در حالی که از خشم میلرزید، بر سر پیک فریاد زد و گفت :به شاه تهماسب بگو؛ نادر از نادر فرمانده زائیده شده، نه فرمانبر، یادت نرود! مردم شهرهای ایران، بویژه سپاهان رفته رفته از مفاد پیمانهای ننگ آلودی که میان شاه و بیگانگان بسته شده بود، آگاه شدند، و با وجود فشاری که از سوی عوامل دولتی برای شادمانی و چراغانی بر آنها وارد میشد، کمتر کسی حاضر شد که به خاطر این ((تسلیم نامه)) ها جشن و پایکوبی بر پا دارد.
وضع شگفتی در کشور پدید آمده بود. شاه، دو قرارداد شرم آور با متجاوزان شمالی و باختری بسته بود، و به مردم فشار میآورد که آنها را تأیید کنند و جشن بگیرند.
در آنسوی کشور نیز، مردی نیرومند که احترام به قوانین مملکتی و حفظ مقام پادشاهی دست و پایش را بسته بود، مردی از شدت خشم و ناراحتی، در آستانه ی بیمار شدن بود.
او چون مار بخود میپیچید و چون شیر می غرید. و پندها و رایزنی های خیر اندیشانه ی پیرامونیان او، نمیتوانست از آتش خشم درونی دی بکاهد. و در پاسخ آنان میگفت :
من، هر چه فکر میکنم، نمیتوانم برای رفتار شاه تهماسب تعبیری بیابم.
آخر برای چه باید قطعات زر خیز شمال و باختر مملکتمان را به بیگانگان بدهد؟
چرا به جنگی بیهوده دست زد؟
چرا گریخت؟ و چرا چنین قرادادهای ننگ آوری را امضاء کرد. من شنیده ام که کورش پادشاه بزرگ ایران گفته است :((
سرزمینهای آسان، انسانهای تن آسای، میپروند. این استعداد به هیچ خاکی داده نشده است که میوه های خوب و سربازان خوب را با هم تولید کنند. تا سرباز خوب نداشته باشیم، نمیتوانیم زمینهای خوب کشاورزی رانگهداریم.))
ادامه در قسمت بعد 》
این مطلب بدون برچسب می باشد.
- دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیریت سایت منتشر خواهد شد.
- پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- پیام هایی که به غیر از زبان فارسی باشد منتشر نخواهد شد.