یک چیزهایی جایگزین ندارند، چیزی مثل حس خوردن همان لیوان چای داغ به وقت خستگی که اگر نم نم بارانی هم بزند که دیگر می شود سکانس برتر ، چیزی مثل نشستن واژگان یک کتاب در پس زمینه ی ذهن آدمی در روزگاری که کمتر کسی می فهمد شب را تا صبح نشستن و خواندن کتاب امانتی یعنی چه ، یعنی چه ذوق رفتن به کتابخانه برای گرفتن کتاب هایی که برای پر کردن تمام خلوت تو کفایت می کرد، در عصر تلفن های سکه ای!