Thursday, 24 October , 2024
امروز : پنج شنبه, ۳ آبان , ۱۴۰۳ - 21 ربيع ثاني 1446
شناسه خبر : 3263
  پرینتخانه » آخرین اخبار, ویژه, یادداشت تاریخ انتشار : 07 اردیبهشت 1401 - 20:37 | | ارسال توسط :

درخت گردو را نبینید!

توصیه می‌کنم هرگز درخت گردو را نبینید نه برای بازی حال به هم‌زن مهران‌ مدیری که ای کاش زبانش اصلاً نمی‌گرفت ، نه به خاطر ضعف‌هایی که نقادان سینما در اینباره نوشته‌اند که فقط و فقط به خاطر "قادر" و رنج‌هایش نبینید!
درخت گردو را نبینید!

به خاطر قادر مولان پور که همه‌ی جان و عمرش را زیر یک درخت گردو خاک کرد و سال‌ها بعد از آن فاجعه‌ی شیمیایی در دادگاه لاهه گفت 《 اگر ما کردها امیدوار نبودیم خیلی زودتر از بین رفته بودیم》 ؛ مثل ما لرها ، هرچند همین یک دیالوگ ماندگار هم در زمان اکران مجازی فیلم سانسور شد ، انگاری شنیدنش برای خیلی‌ها سخت بود!

درخت گردو را نبینید ، اگر غیرت دارید و با دیدن هر رنجی که بر ملت ما گذشت ، رگ متصل غیرتتان به گردنتان باد می‌کند ، انگشتهایتان جمع می‌شود؛ گره میشود مشت می‌شود بعد می‌بینید کاری از دستمان برنمی‌آید که همان عراقی‌های دیروز تا دندان تشنه‌ی کشتن ما ؛ امروز دوست ما هستند ، گرد و غبار تنشان را می‌تکانند توی حلقِ مهمان‌نوازمان تا جایی که برچاکنایمان گلگیر می‌شود ، که همان غربی‌های تا اینجا لجن ، که  گوگرد را با سُسِ خردل نیتروژن و چاشنی لوئیزیت و به مقدار کافی فسژن اکسیمین را قاطی کردن دادن دست آن حرامی که “صبحه طلفاح المسلط” زایید تا به وقت آروغِ از سر قدرت بریزد بر سر مردم مظلوم سردشت و ما امروز مجبوریم از آلمان تا فرانسه ۵ تا ۵تا بعلاوه آن یک‌تا دوستشان بدانیم از سر مصلحت ، که راستش چاره‌ای هم نیست الی تن دادن به این مصلحت ، که مگر همین روسیه وقتی شوروی بود ۸۵٪ تجهیزات جنگی عراق را تامین نکرده بود ، خب الان رفیق است دیگر و اصلا هم به رویش نمی‌آوریم که دولت گورباچف چوب را تا کجا در آستینمان کرده بود

نبینید ؛ درخت گردو دیدن ندارد، تاول‌های مردم سردشت دیدن ندارد؛ رنج قادر ، فریاد بی‌صدایش در بیمارستان وقتی با وجود مرگ سه فرزند همچنان ایستاده بود اما خبر مرگ همسرش ، این مرد کُرد را روی زمین نشاند ، خط کشید روی “مرد که گریه نمی‌کند” و هی داد زد و داد زد و داد ؛ اینها دیدن ندارد!

درخت گردو نبینید ، من دیدم ، بغض شدم ، سرتاپایم درد گرفت نه از ناتوانی قادر؛ که از رنج‌های تمام این سالهایی که بر ملتمان گذشت ، اینجایم سوخت ، سوخت که چرا ما اینقدر باید هی درد داشته باشیم پس کی آسانی می‌رسد کی صورتمان نه از سیلی که از سیری سرخ می‌شود ، پس کی تمام می‌شود سایه‌ی شوم جنگ که از خود جنگ خانه‌خراب‌کن‌تر است ، پس چرا دختر قادر نیامد !؟

نویسنده : ابوذر بابایی زاده
برچسب ها

این مطلب بدون برچسب می باشد.

به اشتراک بگذارید
تعداد دیدگاه : ۰
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیریت سایت منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی باشد منتشر نخواهد شد.