امروز : دوشنبه, ۱۲ آذر , ۱۴۰۳ - 1 جماد ثاني 1446
وطن / هم وطن!
میفرماید ” ثروتمندی در غربت ، مانند در وطن بودن است و تهیدستی در وطن ، غربت است”
ختم کلام است کلامش؛اصلاً ته همین کلام میتوانستم یک نقطه بگذارم و تمام!
دستفروش بود ، نه از آنهایی که میگویند اسناد و فیلمهایی وجود دارد که نشان میدهد یک عملیات پیچیده پشتش بوده تا بیاید دستفروشی کند!!
نه!
یک دستفروش ساده بود ، نشسته روی خاک وطن، داشت مشق شب را روز مینوشت ؛ صاحب مشقها اما بیشتر دلش پیش فروش بود ، گویا پرورش شکم برایش مهمتر از آموزش بود ، البت شاید این از آن درسهای روزگار بود که حضوری آموخته بود، آموخته بود که پرتقال فروشی که روزی ۲۰ کیلو پرتقال را کیلویی ۱۰ هزارتومان بفروشد میشود ۲۰۰هزار تومان و تازه او میتواند با این پول به ادامه تحصیل کمی امیدوار شود!
معلمش آن ساعت کجا بود نمیدانم شاید داشت با یک دست آشپزی میکرد و با یک دست دیگر صوت میگذاشت که : هاذانِ وَلَدان مودبانِ!
میفرماید “غم و اندوه تمام سال را بر همّ و غمّ امروزت اضافه مكن، غم هر روز براى آن روز كافى است”
آن روز حشمتخان غمش نوشتن مشقها بود انگاری ؛ بدجوری رفته بود توی نخ درس ، گویی برگشته باشه به آن روز لعنتی که مجبور شده بود ترک تحصیل کند و حالا وسط خیابونِ وطن ، وسط فروختن پرتقال کیلویی ۱۰ تومن، وقت کرده بود مشقهایش را بنویسد شاید برسد به هشت، شاید یاد بگیرد هشتش گرو نه نباشد اصلا خدا را چه دیدی شاید شد حشمت فردوس!
مگر نه اینکه بعضی از این مایهدارهای قدیمی، هی میگویند از زمین خاکی از صفر شروع کردند و بعد مایهدار شدن ، اصلاً چرا ما هرچی از صفر شروع میکنیم هی صفرتر میشویم این عددهای جدید چرا خوب کار نمیکند!
ای کاش وطن فقط برای تولد و مردن نبود ، ای کاش در وطن آدم نه اینکه غم نداشت لااقل غم دیگران رو نداشت ، غم یک جایی بود مثلاً تو اتاق کوچیکه!
تو وقتی هی توی وطن قدم زدی هی دیدی اینور و آنور هموطن نشسته دارد رنج مشق میکند آنوقت دیگر دریاچه تمی از یادت میرود که گیج میشوی که این پرتقال دزفولیها مال ماست یا دریاچه مال دزفولیها یا حقآبه مهمتر است یا حقوق معلمان یا چی شد اصلاً ما اینجوری شدیم!؟
ابوذربابایی زاده
- دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیریت سایت منتشر خواهد شد.
- پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- پیام هایی که به غیر از زبان فارسی باشد منتشر نخواهد شد.